من همان پیرم که بر میخانه خو کرده دلم

دوستان گرامی اگر مایل به تهیه کتاب های شعر اینجانب هستید لطفا پیغام بگذارید.

۴۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

نفرین

امشبم بوسه می بر لب من تسکین است

ساقی و ساقی و پیمانه چو بر بالین است

امشبم مستی و شور و شر و شیرین به کنار

سر راحت نگذارم که سرم سنگین است

امشبم نوشه چو بر گیرم از آن در گران

نیشه زخم زبانان به دلم شیرین است

هر شب از دامن اشکم چو بشویم غم دل

لب به شیون کندش داد که دل غمگین است

نغمه خوانم همه از عشق چو شیرین اما

موی چون شام سیه بر دل من نفرین است

شکوه بر گیر دل از بخت گرانت امشب

که مرا دیده عجب باز به خون آگین است

بی سبب نیست که مسکینم و درویش به خوان

که مرا طالع شوریده به خوان آیین است


۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

سایه مهر

یار ما چون سایه مهرش ز ما بر چید و رفت

بی خبر آمد به خواب و حال ما پرسید و رفت

سرنگون شد چون مرا بخت هما بی روی تو

خنجری شد بر دل و فریاد من نشنید و رفت

خفته بودم چون شبی بر بوسه جام لبش

وقت رفتن از خجالت گونه ام بوسید و رفت

کارزاری شد مرا این بوستان دل ز جور

عاشقان را وعده داد و لابه هارا دید و رفت

گو خزان آمد شبی در پی بهارم رفت رفت

وقت رفتن بوی زلفش در هوا پیچید و رفت

دیده من خواب شیرین دیده بود آن روزگار

تا بر آمد دیده من چشم او خوابید و رفت

سفره دل را چو بر چید از دو چشم خون من

قطره اشک مرا از بوته دل چید و رفت

۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

هجران☘

خلوتی دارم بر پیمانه و این چشم خواب

چون دلی آسوده خواهم بر می و حال خراب

بر شراب تلخ هجران کام ما بر التهاب

دیده بر آتش چو دارم کو کجا یک قطره آب

اشک را بر خون دل هر دم پذیرا می کنم

نازنینا بر دو چشمت دیگر از ما رخ متاب

بی فروغ چشم نازت هر کجا دیدم سراب

آشیان بر آتش و بر سینه ام تیر شهاب

تا چو از این شرب تلخت من چشیدم روز و شب

نیست جز بر طعم هجران حجله ازرنج و عذاب

راست گفتی درد هجران نیست درمان جزبه وصل

دل نیاساید دمی تا رخ بگیری از نقاب

آری از احوال هجران گر چو خواهی اجتناب

دور باید دور هر دم از سوال و هرجواب


۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

یادم کن امشب

نگارینا مرا یادی کن امشب

به جامی بوسه ای دادی کن امشب 

همه داد از دل بیدادم ای دل

به افسون دفع بیدادی کن امشب

به جانم آتشی افکنده شیرین

ز آتش یاد فرهادی کن امشب

کمین خاطرم امشب به دام است

به دامان صید صیادی کن امشب

چو بر یک ناوک مژ گان اسیرم

ز تیر غم تو فریادی کن امشب

عروس بخت من بر مسلخ عشق

هوای تیغ جلادی کن امشب

بر این دیوان بیا یادم کن امشب

بر آب دیده غمبادی کن امشب

۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دادرسا

نازم آن دیده که چون نای و نوایی دارد

چو به هر شیوه ز خود حسن حیایی دارد

ترک مستی نکنم کز پی پیمانه عشق

دل و هم دیده من فر همایی دارد

پیرم و گرچه ندارم کر فری اما

من همانم که بر این خانه خدایی دارد

روز و شب در پی این سلسله زلف بتان

دل سرکش چو بر آن ناز به جایی دارد

حال دل پرس که بر پرده زلفش همه شب

سیل اشکم پی او داد رسایی دارد

فکر میخانه کن ای دیده که بر باغ دلت

نو بهاریست که بر عشق بقایی دارد

چون بر این دل نتوان خواست به جز آتش و آب

منه از دست که این درد دوایی دارد

۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

طره دلدار

دوش بر زلف تو با داغ غمت بود سخن

تا مگر بر غم دل داغ تو را یاد کنیم

هر سحر خون دل از خرمن این دیده بسی

تحفه آریم و طلب تیشه فرهاد کنیم

شب همه هجر تو بر سینه زند زخمه عشق

تا بر آن دیده پی ات حور پریزاد کنیم

چه خوش آن شیوه عشاق که بر کنج قفس

این همه داد زبیدادی صیاد کنیم

بوسه بر لعل لب جام زنیمش همه شب

تا که بر بوسه آن خواهش صیاد کنیم

باز بر زلف تو آریم شبی دست نیاز

تا بر آن طره شبی داد ز بیداد کنیم

تا بر آن دیده بسی دامن اشک است روان

گله زلف تو بر خاطر ناشاد کنیم

۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

قصر سلیمان

برو ای دل که دگر خانه چو زندان کردم

قصر آمال خود اینجا همه ویران کردم

حیف از آن دل که به یک بوسه پیمانه شبی

دیده بد چشمه اشکم همه مهمان کردو

گرچه من سوختم از آتش حسرت همه عمر

اشک ریزان هوس روضه رضوان کردم

ای بسا ناله ناکامی و زاری همه شب

من غافل گله عشق به دامان کردم

در و دیوار و مرا بام فلک چون زندان

باز با یاد تو زندان همه ویران کردم

رندم و مدعی خانه ساقی همه وقت

سال ها خدمت پیمانه چه آسان کردم

شیوه عشق مرا پرس ز هر ناله نی

که بر این شیوه طلب قصر سلیمان کردم

۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

پریزاد

کس را نبود گوشه میخانه پریزاد تر از من

یا کس چو بر این دانه چو صیاد تر از من

بر ناله شیرینم و افتاده بر این دام

بر دامم و جز من چه کس آزادتر از من

بر ناله مرغان سحر ناله زنم باز

اما شده دل باز چو فریاد تر از من

بر خنجر مژگان چو زند زخم مرا عشق

بر زخمه ناسور که فرهاد تر از من

جز اشک مرا نیست که غمخوار بر این شهر

اشکم بفشان کیست چو بر باد تر از من

جز خون نبود بر دل و بر دیده من وای

کس را نبود باز چو ناشاد تر از من

ای دل ز خیالت چو لبی تر کنم از نوش 

گو نیست بر این لعل تو قناد تر از من

۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

زخمه عشق

رو به میخانه و پیمانه سر بر دامان

شیون و آه و فغان بود چو بر دل مهمان

ساقی ام داد مرا نوشه مستی چو به دست

نوش دارو شدو بختم همه شد بر فرمان

خاطر ناز چو آمد همه زر خیل خیال

نغمه عشق همه رنج بدادش پایان

تا شدم مست ز میخانه برون ساقی گفت

درد مستی نکند زخمه عاشق درمان

نه عجب دار که نوش ازلب لعلش گیری

که به یک بوسه چو آرد همه جان بر دامان

رو به میخانه و مهراب نکن قصد نماز

که بر آن نیست چو کس بر سر خوانت حیران

می کجا چاره دردت کند ای باده پرست

تیشه عشق تو را به که کند درد آسان



۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

شکوه شیرین

جز بر این نقش رخت نیست دگر نقش نگاری

خورشید هم از روی رخت گشته فراری

بر پای تو پیچیده دل و دیده و هم پای

با این همه اشک از دل و هم دیده چو جاری

یک چشمک و بر غمزه نازت چو گرفتار

باشد که بر آیی چو بر این دیده به یاری

عشقت چو شکاریست و من صید بر این دام

عمریست غم آویز تو ام باز شکاری

بر داد تو دل برده به میخانه قرارم

تا بر غم و آهم چو خورد نوش خماری

جز بر دل تنگم نبود کس چو به یاری

نازم همه بر تو که چو جانم به در آری

چون نای شبانی و بر این نغمه دلارای

شیرین تر از این شکوه کجا در نظر آری


۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دارالجنون

بر غم عشقت کنون چون لاله سیرابم ز خون

چون یک سر گشته آهویی به دامت گشته چون

من همانم کز فراقت روی در هم می کشد

آخر ای جان داده ام جان پای این باب الحزون

بر خیالت می کنم گیسو پریشان روز و شب

چون سیاوش سر بر آر این دیده از غرقاب خون

تا چو اشکم می چکد از دیده من همچو سیل

می بری هر دیده من سوی این دارلجنون

گر چه بر یک فتنه چشمت شدش این دل شکار

فتنه ها داری هنوزش ساقی سحر و فسون

من که بر رخسار ماهت می دهم گر جان هزار

دوش بر یک حلقه مویت تاج و تختم شد نگون

بر غم عشقت کنون این سینه گشته غرق خون

وین همه گو کی برآیی از پس پرده برون🍀



۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

آیینه عشق

ساقی ام باز مرا بر غم دل تسکین است

مهر و مه را چو به یک بوسه می بالین است

امشب از بوسه می می شوم از اشک تهی

که مرا طالع هم از بخت گران غمگین است

من بر این کلبه طوفان زده خویش به خواب

که مرا آیینه عشق غبار آگین است

ساقی امشب بده از نوشه تلخت کامی

این چه زهریست که بر کام منش شیرین است

نوعروسیست مرا دل پی یک جرعه مهر

این همان است که بر میکده هم آیین است

امشب ای اشک مرا بر غم دل تسکینی

که مرا دامن این دیده پر از پروین است

ساقی امشب هوس باده نابیست مرا

که به هر جرعه آن دیده پی اش مسکین است

۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غم عشق😘

غم به امشب سر ذوقش چه ادایی دارد

دل و هم سینه من نای و نوایی دارد

از همه موی پریشان همه پیداست که غم

روزگاریست بر این پهنه چرایی دارد

دامن اشک روان است مرا هر شب و روز

که دل اینجا هوس داد عزایی دارد

پیرم و رندم و بر خانه ساقی به نماز

درد دل را چو بر این خانه دوایی دارد

هر غمی هست به دل از لب میگونش پرس

که غم اینجا ز لبش داد رسایی دارد

جز همین غم نبود در همه عالم بی غش

غم عاشق نشنیدی چه صدایی دارد

دل به امشب که قرارش غم عشق است بدان

سر بلند آن که بر این غم چو خدایی دارد

۲۵ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

هیهات

ای داد ز داد دل فتانه بر باد

چندیست که بر خاطر آشفته کنم داد

بر زخمه ناسورم و بر ناله شیرین

اما چو منی نیست به میخانه پریزاد

اشک است سرازیر چو از دیده خونبار

بر بخت گران نیست مرا باده بی داد

وای از دل دلخسته که دادم همه بر باد

چندیست چشانم چو به لب زهره ناشاد

من مرغ حزینم چو به یک دانه و بر دام

بر گوشه زندان زنم از زخمه چو فریاد

عمریست که بر لب چو بر آرم همه هیهات

دیریست که از لطف ازل رفته ام از یاد

نفربن همه بادت فلک ای چرخه بیداد

رفته است دل و دین همه بر غارت صیاد



۲۲ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

ناله شبگیر👉

پیرم و جان همه از هجر غمت چون فرسود

حسرتی شد شب وصلت چو بگیرم بهبود

یک جهان مست ز رخسار تو اما دل من

همه از جور تو نالد چو بر این چرخ کبود

چشم بیمار مرا نیست چو بهبود از عشق

که من آن عاشق زارم همه بر آتش و دود

همه چون نازی و دلبر تو بر این وادی عشق

من هم از رنج غم عشق چو جانم خوشنود

شیون و نوشه هجران تو بر لب تا کی

که بر آن دیده و دل گشته به خاک خون آلود

یوسفم نیست در این شهر خریدار تو کس

جز من و ناله شبگیرو دل و چشم حسود

پیرم و دست طلب دارم از آن چشم سیه

که این همان است مرا هر دو جهانم بخشود

۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

حاجات

ساقیا خیز که دل سوی خرابات بریم

بر غم هجر چنان دل به مکافات بریم

بامن آن رشته پیمان که به می خانه چو بست

گو یک امشب تو بمان تا چو کرامات بریم

سوی میخانه بر پیر چو رفتم همه مست

گفت باید غم عشقش به سماوات بریم

فتنه ها داردش این دل لب جامش منشین

که بر این ره تو ندانی همه آفات بریم

تا سحر بلبل احزان همه بر وادی ماست

خیز تا دل چو به امشب به مناجات بریم

سوی این ره چو کسی نیست که ایمن باشیم

قلدرانند به ره تا که چو هیهات بریم

دلکم چشمه اشکت چو به هر جوی مریز

آن چه خواهی تو بگو تا که به حاجات بریم

۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دولت پاینده

دوش بر بوسه نوشی همه جانم مدهوش

دیدمش بر در میخانه یکی باده فروش

طفلک از خاطر آزرده چو بودش بر جوش

گفت ما را نبود رشته عقلی بر دوش

چشم بیمارو لب تشنه و بر چشمه نوش

بخت اگر یار شود باز روی دوشادوش

گفت و بر خنده مستانه چو ره می پیمود

خاطر آزرده شدش باز برآمد به خروش

گفتمش نیش زبان گر نرود بر سر سنگ

به دف و چنگ و نی هم نیست سراپایم گوش

گرچه درویشم و مسکین و یکی خانه به دوش

این همان دولت پاینده بود باده فروش

چون نگیرم به شبی زلف بتان در آغوش

من سرگشته چه خواهم همه از دولت نوش

۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نظر باز

بر کنج لبت گشته دلم باز نظر باز

بر نوش لبت مستم و بر سوز و به آواز

بر جلوه شهباز تو صد توبه شکستم

تا نقش تو بینم همه بر می کده راز

بر خاطر خال لبت ای مرغک نازم

عمریست که سوزم همه بر لحظه پرواز

از طعن رقیبان شده رخساره من زرد

دل هم که بر آه و چو پیله شده دمساز

بر میکده عهدیست که بر جام پیاپی

بر طاق دو ابروی تو بر دار روم باز

دل پیر و به سودای تو چون لاله گلگون

از لاله رخان نیست نشان ای گل غماز

ای سرو دلارا که خرامی همه بر ناز

عشاق تو بر میکده آیند به آواز

۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

رنج فراق

بر در میخانه من با آه و خمار آمدم

با چنان موی سپیدم من پی یار آمدم

در پناه می چو بر موی سپید و روی زرد

بر تظلم بر در میخانه بیمار آمدم

از صدای سوز سازم شد همه گردونه زار

تا بر آن سیمای او بینم چو هوشیار آمدم

تا بیاساید دمی این دیده از شرح فراق

همچو بلبل زار ومحزون رو به گلزار آمدم

جز به مرگ از روی هجرش من نمی یابم قرار

با چنین احوال گویی بر سر دار آمدم

نشعه و خرد و خمار و رند و بر چنگال غم

زار و بیمار و چو مست و بی پرستار آمدم

چون گدایان شهره بر آفاق بودم روزگار

بس که بر می خانه او جامه زنگار آمدم



۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بمیرم

مست آمدم از خانه دگر بار بمیرم

تا بر تب و بر هجر رخش زار بمیرم

دیوانه چو من نیست یکی در همه عالم

می بر لب و بر وعده دیدار بمیرم

یک عمر بر این خاک نشستم که دگر بار

جانم همه بسپارم و بیدار بمیرم

جز بر رخ یادش نکنم یاد رخ کس

بگذار که بر هجر چو بر دار بمیرم

ترسم که به لب آیدش این جان عزیزم

اما همه دور از رخ دلدار بمیرم

کو ساقی می خانه بگو می چو بیاور

اینجاست که بر پای یکی یار بمیرم

عهدیست میان من و دل تا که به یک شب

مستانه بر این خانه دگر بار بمیرم

۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

تعبیر

بلبل سرگشته ام از باغ و بستان می رود

لاجرم بر آه و افغان دامن افشان می رود

نرگس شهلای من بر خواب وصلی بی ثمر

راست چون بیدان مجنون زار و لرزان می رود

آتش عشقی که ما را برد بر مهراب خون

ترسم ای دل باز گردد چون که آسان می رود

از حریم خانه و بت خانه بربستم چو بار

خانه ویران و از این ویرانه بنیان می رود

وای از این پر بسته طایر چون که بر دام و قفس

گر بماند زخم صیاد تیر و پیکان می رود

قحط عشق و نام و نان و لیلی و فرهاد هاست

این بلای خانه سوزان کی ز کیهان می رود

بلبل سر گشته آخر باز گردد سوی اوج

این همان تعبیر باشد چون زمستان می رود

۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غمگسار

ای که بر زلف پریشان چو قرارم باشی

یار من باشی و هر لحظه شکارم باشی

ای که بر خال لبت هست جهانی به خضوع

چون یکی مونس جان و همه یارم باشی

منم آن سوخته از هجر تو بر نیمه شبی

جای آتش چو یکی اشک کنارم باشی

من که مهجورم و خو کرده دلم بر غم هجر

کی رسد تا که بر این کلبه نگارم باشی

بوسه ای بس چو مرا از لب دردانه تو

که بر این بوسه چنان باز بهارم باشی

من که معشوق پرستم چه غم اززخمه هجر

چشم دارم که بر آن دفع خمارم باشی

کرده ام توبه دگر می نخورم بی رخ تو

چند خواهم که بر این غم چو گسارم باشی

۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

گهوار قو

ساقی ام بار دگر می خانه شد پر های و هو

کی مرا آری نگارم مست و شیدا پیش رو

چشمه چشم مرا چون سیل می بارد کنون

چند خواهی چشمه دل چون کنی آب وضو

من به لالای شب هجران چو سرمستم ببین

خفته بر دامان هجران نه که بر گهوار قو

گه به جانم آتش عشقش بسوزاند مرا

گاه بر یک شعله دارم من بهشت آرزو

نیشخندم می کنند هر دم مرا این مردمان

چون کنم با تار مویش من به شب ها گفتگو

گر به دامان خیالم سر زند یک شب مرا

می کنم تر چشم دل را از نگاه ماهرو

قسمتم از عمر بی حاصل نشد جز زخمه ای

تا ز سوز زخمه سازم نغمه ها از هجر او

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

کوشش بی جا

هر که را بر خط و خالت به تماشا باشد

مست و شیدا چو بر این دایره رسوا باشد

دل که بر خال لبت مست به می خانه شود

چون به محراب رود شاهد و شیدا باشد

همه دریاست مرا دیده پی ات باز بیا

چو تو را میل دلی این همه دریا باشد

از غم هجر تو بر می کده دیوانه منم

کو کجا لیلی عاشق که هویدا باشد

ساقی و مستی و پیمانه و این دیده رند

تا کجا دل پی کامت به تمنا باشد

من و انکار غم هجر تو و خال لبت

دل من هر چه کند فتنه و غوغا باشد

بنده عشقم و بر مستی و پیمانه به شوق

پیرم و هر چه کنم کوشش بی جا باشد

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

پرستار

از نقش تو مدهوشم و بر میکده هوشیار

بر خال لب لعل تو دل گشته به گلزار

هر دیده پی ات گشته به محراب چو غرقاب

بر نقش رخت گشته دل و دین سر پیکار

از روی تو صد فتنه فتد بر دل تب دار

آرد دل بیمار مرا در پی گفتار

دردی و یکی نوشه درمان چو بر این تن

بر چشمه این دیده کشی ثرمه تیمار

بر جلوه شهبازی و بهر خم زلفت 

خشنود و بر ون طره چنان زاز و گرفتار

آری منم و مستی و پیمانه و ساقی

تا بوده مرا فتنه چشم تو پرستار

بر نقش تو مدهوشم و بر میکده هوشیار

بر شهد شرابت همه پر شورم و سرشار

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بت رعنا

سلطان جهانم من و این خویش هویدا نکنم

بر بام جهان هم طلب از آدم و حوا نکنم

بر طالع سرگشته چنانم همه عمری که مپرس

دانم که بر این چرخ چرا جز به مدارا نکنم

من شاهد شعر و شرو شورم چو به مکتب

با این همه از عهد تو بگسستم و پروا نکنم

شمعم من و بر گردش پروانه وش خویش

از آه جگر سوختگان هیچ تمنا نکنم

بر چشمه ساقی چو  شوم از سر مستی

بر اشک و غم و زخمه شکیبا نکنم

بر عمر عزیزی که رود نیست تاسف

حکمیست بر آن ناله و غوغا نکنم

بر سر چو بود تاجی و دستی چو به مینا

سلطان جهانم چو طلب از بت رعنا نکنم

۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

کام👉

ای ساقی مستان که دهی شرب مدامم

چندیست بر این می کده از نوشه خمارم

بر طره گیسوی بتان چشم چرانم

جز باده و پیمانه می نیست کنارم

بر می کده ساقی بچشان نوشه لعلش

لب می گزم آن دم که برد باز قرارم

آن دم که شوم مست به یک جرعه امید است

بر زلف کمندش به دمی دست برارم

افسون می لعل لبش باد حرامم

گر جان همه بر پای لبش من نگذارم

ای ساقی مستان که ز افسون تو مستم

بی مستی پیمانه چو پیش آر نگارم

مستان همه بر کرسی می خانه عزیزند

کو ساغر نابی که بر آن کام برارم

۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غم عشق...👉

ای دل ز چه بر غم تو هم آغوش شدی 

چه به سر آمدت از عشق فراموش شدی

چون یکی بلبل خوشخوان و غزلخوان چو به دام

چه شد از دام برون گشتی و خاموش شدی

باز بر بوسه می توبه شکستی و بر آن

طلب عشق چوکردی همه مدهوش شدی

همه شب باز به بالین تو بودش ساقی

چون ز جور ای دلکم این همه مغشوش شدی

وای بر عشق ندارد چو وفا بر اهلش

که تو بر عشق چنین زار و بر آغوش شدی

بر مزارت دلکم خفته دو صد عاشق زار

که تو بر رنج غم عشق کفن پوش شدی

دیده را لایق سیلاب  شدن نیست تو را

چه بلایی که بر آن این همه پر جوش شدی

۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بعد از این

بعد از این بر غم دل رو چو به میخانه کنم

همچنان بندگی می چو به پیمانه کنم

بعد از این آه بر آرم چو به مهراب دعا

غرق صد بار گنه توبه رندانه کنم

بوسه بر لعل لبش باز حلال است مرا

آه اگر بر لب او خدمت جانانه کنم

همچو فرهاد زنم ناله شبگیر به کوه

بام دنیا همه بر تیشه چو ویرانه کنم

خواجه را گو که متاب از من می خانه نشین

من که بر پای طلب عشق چو افسانه کنم

شهره بر شهر منم کز دو جهان نیست غمی

بعد از این زخمه دل بر لب پیمانه کنم

من که بد نامم و بر دخمه ویرانه خویش

بعد از این توبه خود گوشه کاشانه کنم


۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

خواب مستی

شبی را بی می و مستی چو رفتم سوی می خانه

ندیدم من یکی هوشیار چو بر مهراب این خانه

یکی مست از می مینو بدیدم غرقه بر دامن

و آن یک دامن ساقی گرفته زار و طفلانه

یکی دیگر غزل خوان و یکی حیران و سرگردان

نبودش رشته عقلی چو بر مینوی پیمانه

خلاعق هر که بر سویی روان بودش چو بر مستی

بر این آشفتگی بودش جهانی مست و دیوانه

من اما وصله ناجور چو بر این خانه وحشت

به ساز و سوز و بر شورم چو بودم رند و بیگانه

گرفتم پرتو نوشی چو از لعل لب ساقی

بر آوردم دل از خواب یکی صد ساله مستانه

چو بودم مست می آن دم شدم فارغ ز هر شری

جهانی خرم و جانی چو زادم من ز پروانه

۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری