یار ما چون سایه مهرش ز ما بر چید و رفت
بی خبر آمد به خواب و حال ما پرسید و رفت
سرنگون شد چون مرا بخت هما بی روی تو
خنجری شد بر دل و فریاد من نشنید و رفت
خفته بودم چون شبی بر بوسه جام لبش
وقت رفتن از خجالت گونه ام بوسید و رفت
کارزاری شد مرا این بوستان دل ز جور
عاشقان را وعده داد و لابه هارا دید و رفت
گو خزان آمد شبی در پی بهارم رفت رفت
وقت رفتن بوی زلفش در هوا پیچید و رفت
دیده من خواب شیرین دیده بود آن روزگار
تا بر آمد دیده من چشم او خوابید و رفت
سفره دل را چو بر چید از دو چشم خون من
قطره اشک مرا از بوته دل چید و رفت