ساقی ام باز مرا بر غم دل تسکین است

مهر و مه را چو به یک بوسه می بالین است

امشب از بوسه می می شوم از اشک تهی

که مرا طالع هم از بخت گران غمگین است

من بر این کلبه طوفان زده خویش به خواب

که مرا آیینه عشق غبار آگین است

ساقی امشب بده از نوشه تلخت کامی

این چه زهریست که بر کام منش شیرین است

نوعروسیست مرا دل پی یک جرعه مهر

این همان است که بر میکده هم آیین است

امشب ای اشک مرا بر غم دل تسکینی

که مرا دامن این دیده پر از پروین است

ساقی امشب هوس باده نابیست مرا

که به هر جرعه آن دیده پی اش مسکین است