من همان پیرم که بر میخانه خو کرده دلم

دوستان گرامی اگر مایل به تهیه کتاب های شعر اینجانب هستید لطفا پیغام بگذارید.

۱۷ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

فصل ناکامی

در خرابات من و خواجه و جامی به کنار

عشق نامردی و رندی و دو چشمم همه تار

غزل بیتی و فال و چو یکی جام شراب

فصل ناکامی و رنج و چو همی چشم خمار

من و زردی رخ و پیرهنی چاک ز عشق

بر تنم سوز تب و ثرمه اشکم چو غبار

هر نفس ناله فریاد و فغان است مرا

همه این دیده مرا گشته چو بی یار و دیار

کردم ایثار چو آن چشمه عشقم همه عمر

جز جفا نقش ندیدم ز دل و دیده یار

بر چنین بزم مرا بوسه نوشی چو رواست

که اندرین بزم مرا هست چو جانم سر دار

چه کنم گر نکنم داد ز بیداد فلک

پیراهنم چاک و تنم خفته به هر زخمه تار

۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

چه کنم

دلم از حلقه زلفت شده شیدا چه کنم

شام هجران تو بر دیده چو یلدا چه کنم

من و مستی و یکی ساغر مینا چو به لب

با همه مستی این دیده بینا چه کنم

منم و نسخه جور تو و هیهات ز عشق

چو بسوزم همه بر شعله سینا چه کنم

شدم از عشق تو مجنون چو به صحرادلکم

همه از غصه شیدایی لیلا چه کنم

من که بر سلسله زلف تو آویزم مست

غَرض این است بر این زلف چلیپا چه کنم

جذبه شوق تو آرد چو بر این دل شوری

با همه شوری این آتش موساست چه کنم

بوسه ها خیزد از آن چشمه لعلت شب و روز

این همه ، فتنه بزاید چو به دنیا چه کنم

۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

شکرانه

چشمه چشم من از باده میخانه توست

غمزه شوخ من از لعله دردانه توست

لطف خال لب لعلت چو ربودش دل من

پا چو بر بند و بر آن لطف طبیبانه توست

چه طبیبی که بر آن تب همه از منظر توست

تا ابد بر لب من بوسه ز پیمانه توست

آنچه از در لبت باز چشیدم همه وقت

همه از خمر بهشتیست که بر خانه توست

چو دل از وصل دلت باز به چنگ آید و شور

خوش دلم کز رخ ماهت همه دیوانه توست

گریه شام من و زلف چو آشفته من

بعد از این در پی یک بوسه ز پیمانه توست

همه رخسار تو بر بام جهان است چو نقش

سر خوش از نقش تو دل در پی شکرانه توست


۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نقش بهار🌼

تا مرا دیده چو بر چشم خمارت افتاد

دل سودازده را باز کنارت افتاد

چو به بازار شدی بهر خریدار دلم

سر هر کوی مرا دیده به دامت افتاد

در تماشای قدت قانع نشد چشم خمار

تا همه چشم جهان محو وقارت افتاد

من به مهراب دو ابروی تو بودم به نماز

چون بر این خلسه مرا یاد نگارت افتاد

دل که از ناله هجران همه ناکام افتاد

آنقَدر سوخت که بر دور مدارت افتاد

چه کنم قرعه این عشق چو بر ما افتاد

به غلامی همه جانم چو نثارت افتاد

روی من نیست به جز سوی تو ای چشم خمار

تا مرا دیده چو بر نقش بهارت افتاد



۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

چرخ کبود

دلم از باده چو سرمست و دو چشمم چو کبود

همه دل بر در میخانه و جانم چو خمود

می نوازم غم دل گاه به سنتور و به تار

دل بشکسته چه خواهی همه از چرخ کبود

همه خون است دل از این بت شیرین سخنم

که مرا دیده و دل گشته چنین خون آلود

منم و بار غم عشق و دو صد چشم حسود

که بر آن آتش نار است همه ملک وجود

من و یک بوسه جام و لب شیرین همه وقت

تا بگیرد همه جان از لب شیرین بهبود

یاد لعل لب میگون و مرا چشمه زلف

که به یک بوسه همه آه ز این دیده زدود

دارم از نقش رخش باز به میخانه مقام

همه کامم چو به می باز سلام است و درود

۱۰ مهر ۹۶ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

عشق بازی♥

بی می مستانه امشب رند و مخمورم ز عشق

بی لب دردانه امشب زار و رنجورم ز عشق

من که لاف جعد زلفش می برم تا کاعنات

از چه بر یک طره عمری آه مهجورم ز عشق

در طریق عشق بازی فتنه ها آید ولی

من بر این ره تا توانم حال کیفورم ز عشق

چون کنم بر بخت خواب آلوده سازش بیشمار

گاه و گه بر بوسه جامی زخم ناسورم ز عشق

مطربم گو کی نوازی ساز خود بر میکده

بر هوایش امشب از می مسخ و مسحورم ز عشق

بر در میخانه امشب باده نوشان سر کنم

تا سحر بر چین زلفش پر شر و شورم ز عشق

بی می لعلش خمارم می زند بر سر جنون

ظاهر اما هر چه بینی مست و مسرورم ز عشق


۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نقل عشق

بهر ما سوختگان مسجد و میخانه یکیست

طلب عشق ز هرعاقل و دیوانه یکیست

گریه شام و شکر خند سحر بر لب جام

همه از بهر یکی دلبر یکدانه یکیست

عشق آموز و وفا پیشه چو گیری مردی

ورنه هر رندی و مستی لب پیمانه یکیست

نقل عشقت چو به میخانه کنی باده بخور

که به یک جرعه تورا مطرب و فرزانه یکیست

تو خود ای خواجه دمی در بر معشوق نشین

که اندرین حلقه تورا مسجد و بتخانه یکیست

دوش گفتم که تو را کام دهم بر لب جام

گفتمی بر لب من دانه و دردانه یکیست

عشق را پاک بُود تا چو شود لایق دل

ورنه هر آب و گلی بر در این خانه یکیست


۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۶:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

آیینه

آینه روی من روی پریوار نیست

دیده دل خواه من باز چو بیدار نیست

بر لب پیمانه ام لب چو به مستی زنم

باز به می خوارگی عشق پدیدار نیست

 نقش دل انگیز عشق خود کلک روزگار

نقش نگاری کنون بر در و دیوار نیست

هر که چو من روزگار در پی دلدار رفت

دید که بر نقش عشق هیچ خریدار نیست

خسرو عشقی چو من نیست که شیرین برش

بر در دربار هم عشق به تیمار نیست

تار سر زلف دوست نقش فریبنده ایست

کیست که بر نقش آن کودک بیمار نیست

هر که چو من بیشمار چشم در آیینه شد

دولت عشقش کنون در پی دیدار نیست



۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

فرجام

خواجه از می کده بیرون مشو بی باده عشق

که ره می کده تا خانه پر از رندان است

تا لب از باده نوشین همه شیرین افتاد

دل سودازده بر می همه بی سامان است

در خم کوچه نگر تا خم زلفش بینی

که تو را گلشن فردوس بر آن پنهان است

دل ما را که هوایش همه رود است و چو خون

خواجه را بین که هواسش چو به مکتب آن است

من که بر می کده آنم همه بر توبه و اشک

دل که بر کعبه درآید همه بر جبران است

بر در خانه ساقی همگان رند و چو مست

خوش بیاسای که این چشمه همان حیوان است

خواجه را گو که ز میخانه مشو در پی یار

باده پیش آر که فرجام نه جز حرمان است



۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

جنت ما وا

در مسجد و میخانه و مهراب و خرابات

هر جا گذرم نقش رخ دوست هویداست

چون نیست مرا طره تابش به نوازش

بر دیده و دل سینه پر از آتش موساست

آید چو دمی نر گس مستش به خرابات

این کوی خرابات چنان جنت ماواست

تا دیده دوچشمم که چنان محو تماشاست

بر فتنه هر طره او محشر کبراست

دارم عجب از نقش رخش کز پی آن هم

هر جا گذرم دیده بی نور چو بیناست

این عشق به تن دوخته چون جامه موزون

تا بوده بر این جام مرا آتش سوداست

آن جا که دل از آن لب میگون طلبد عشق

بر بوسه آن سرزنش آدم و حواست

۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

خلسه

بی روی رخت دوست به تن نیست وقاری

بی جام لبت نیست به میخانه نگاری

گویی همه جانم بستانی چو بر این عشق

کامم ندهی نیست بر این دیده بهاری

صد بار بمیرم چو یکی کام بر آرم

ترسم که براین حال نیایی چو به یاری

چشم تو چنان تیر زند بر دل و جانم

زخمیست بر این سینه چنان زخمه کاری

بر تب همه جانسوزم و بر اشک حزینم

آور چو کنارم همه سنتور و چو تاری

آن زلف که آویخته مست از سر دوشت

بر طره تابش همه سیل است چو جاری

بی روی رخت نیست به دل چشمه مهتاب

هر شب چو نشینم به رهت باز به رازی

بی روی رخت نیست به می خانه من نقش

نقشی که بر آن خلسه خواب است و خماری

۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

مهر رخش

یارم چو کنارم همه می شد چو به کامم

من پادشه و پادشهان باز غلامم

گو می چو بیارید که امشب سر ذوقم

در خانه هم امشب ز طلب مست مدامم

در مجلس واعظ که کنندم چو نصیحت

من لب به لب باده و این گردش جامم

تا دل همه بر مهر رخش بسته چو پیمان

بر کوی رخش هست مرا باز مقامم

از عیب کسان رند و نظر باز و چو خَمار

رنجی نرسد  باز مرا رنج مدامم

بی باده و مستی چو نشینم به خرابات

کز بوی خوشش پر کنمش باز مشامم

هر لحظه ز آن طره مرا پرس که گویم

بی زلف چنین یار مرا باده حرامم


۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۶:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

افسون

به زندان هم کنی یارا مرا زار

که چون نقش تو تصویر است به دیوار

به سودای تو محزونم بر این تن

چو پیچد بوی زلفت همچو گلزار

نه آن مستم نه آن زاهد که بر عشق

بسازم زخمه سازی به هر تار

تو آن دلکش که بر جان می زنی زخم

منم آن عاشق بر پای هر دار

به اَفسونت ربودی دل زمن باز

چه حالی دارد این بالین بیمار 

خلد بر لعل من خارت ز مژگان

ولی بر کام من جانیست انگار




۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نقش نگار

سرو نازم رشته جانم چو از مژگان چکید

همچو آهی شد برون از سینه و اشکم دوید

من که بر لعل لب میگون بجویم کام دل

از چه بر رخسار ماهت رنگ رخسارم پرید

من که با عشق تو بر این خانه خَمارم چو مست

از چه روی دلکشت بر خشم از من سر کشید

سرو نازم بر سر زلفت چو عمری دل نشست

آخر از طوفان زلفت جانم از جانان رمید

دیده را ناکام بر پای تو شد چون سیل خون

شد خزان ناگه گلستان و نهال در خمید

بلبل در را چو بر داغ رخت شد لاله گون

زلفم از هجران زلفت هم چه گویم شد سپید

بعد از این من مانم و نقش نگارت پیش رو

تا بر آن نقش دگر باشد ز چشمم تا پدید

۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

جام محبت

از دل جدا مشو که فنا می دهد تو را

طاعت به غیر دوست که جفا می دهد تو را

پر کن پیاله دل را چو از شمیم عشق

خدمت نه آنقدر که قضا می دهد تو را

دارد چو دل هوای شکفتن ز سوز عشق

سر بر نگیر از این شکفتن که بقا می دهد او را

تا می خوری ز جام محبت دلا بکوش

اینجاست که می خوری از دل نوا می دهد تو را

بی نای  و نوای دل اینجا چه جای عشق

که این نای چنان فر هما می دهد تو را

اشکی ببار و بر این دیده شو غبار غم

این چشمه روان که شفا می دهد تو را

کالای دل که به دکان نمی دهند تو را

گنجیست به هر دو عالم که خدا می دهد تو را





۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نو بهار

نو بهار آمد و دل طرف چمن مست نشست

دیدم آن بلبل عاشق همه پیمانه شکست

چو شدش سوی گل و سرو و سمن دست به دست

باز از دست فلک لاله گرفتش همه مست

چشمه جوشید و بر آن دامن دل شد سرمست

دیده را باز بر آشفت برآن  طلعت مست

باز بر ناله و نی نغمه بلبل بر خواست

که بر این خرمن غم عشق نخواهد چو نشست

نوبهار آمد و دل توبه چنان باز شکست

که گل و سرو و سمن در چمنی نقش نبست

نو بهار آمد و دل شد همه بر ناز و نیاز

که نزاید چو منی مادر افلاک به دست

نو بهار آمد و بر فصل طرب نرگس مست

همه مخمور به دامان چو شدش باده پرست

۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بیدار نیست

جز دو چشم مست من اینجا کسی بیدار نیست

چشم ساقی هم که خواب و ساغرش تیمار نیست

گه بنالد دیده بر مستی که بیدارم هنوز

با چنین بد مستی آخر دیده را هوشیار نیست

آتشی بر دیده دارم سوزدش دل همچون نار

جز به مهر و ناز یارم در دلم افکار نیست

ای سحر امشب مدارا کن بر این بخت گران

هیچ شامی بر دل من این چنین غمخوار نیست

اشک ریزم بر دو چشمم تا زند بر سینه موج

این چنین باران اشکم قابل گفتار نیست

ای دریغ از عمر کوتاه می‌نوردد روز و شب

حاصل این عمر کوتاه جز دو چشم زار نیست

شکوه دارم من ز بخت نابکارم روز و شب

حاصلم جز اشک محزون در پی دلدار نیست


۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری