ساقی ام بار دگر می خانه شد پر های و هو

کی مرا آری نگارم مست و شیدا پیش رو

چشمه چشم مرا چون سیل می بارد کنون

چند خواهی چشمه دل چون کنی آب وضو

من به لالای شب هجران چو سرمستم ببین

خفته بر دامان هجران نه که بر گهوار قو

گه به جانم آتش عشقش بسوزاند مرا

گاه بر یک شعله دارم من بهشت آرزو

نیشخندم می کنند هر دم مرا این مردمان

چون کنم با تار مویش من به شب ها گفتگو

گر به دامان خیالم سر زند یک شب مرا

می کنم تر چشم دل را از نگاه ماهرو

قسمتم از عمر بی حاصل نشد جز زخمه ای

تا ز سوز زخمه سازم نغمه ها از هجر او