مست آمدم از خانه دگر بار بمیرم

تا بر تب و بر هجر رخش زار بمیرم

دیوانه چو من نیست یکی در همه عالم

می بر لب و بر وعده دیدار بمیرم

یک عمر بر این خاک نشستم که دگر بار

جانم همه بسپارم و بیدار بمیرم

جز بر رخ یادش نکنم یاد رخ کس

بگذار که بر هجر چو بر دار بمیرم

ترسم که به لب آیدش این جان عزیزم

اما همه دور از رخ دلدار بمیرم

کو ساقی می خانه بگو می چو بیاور

اینجاست که بر پای یکی یار بمیرم

عهدیست میان من و دل تا که به یک شب

مستانه بر این خانه دگر بار بمیرم