آینه روی من روی پریوار نیست

دیده دل خواه من باز چو بیدار نیست

بر لب پیمانه ام لب چو به مستی زنم

باز به می خوارگی عشق پدیدار نیست

 نقش دل انگیز عشق خود کلک روزگار

نقش نگاری کنون بر در و دیوار نیست

هر که چو من روزگار در پی دلدار رفت

دید که بر نقش عشق هیچ خریدار نیست

خسرو عشقی چو من نیست که شیرین برش

بر در دربار هم عشق به تیمار نیست

تار سر زلف دوست نقش فریبنده ایست

کیست که بر نقش آن کودک بیمار نیست

هر که چو من بیشمار چشم در آیینه شد

دولت عشقش کنون در پی دیدار نیست