شبی را بی می و مستی چو رفتم سوی می خانه

ندیدم من یکی هوشیار چو بر مهراب این خانه

یکی مست از می مینو بدیدم غرقه بر دامن

و آن یک دامن ساقی گرفته زار و طفلانه

یکی دیگر غزل خوان و یکی حیران و سرگردان

نبودش رشته عقلی چو بر مینوی پیمانه

خلاعق هر که بر سویی روان بودش چو بر مستی

بر این آشفتگی بودش جهانی مست و دیوانه

من اما وصله ناجور چو بر این خانه وحشت

به ساز و سوز و بر شورم چو بودم رند و بیگانه

گرفتم پرتو نوشی چو از لعل لب ساقی

بر آوردم دل از خواب یکی صد ساله مستانه

چو بودم مست می آن دم شدم فارغ ز هر شری

جهانی خرم و جانی چو زادم من ز پروانه