دلم از باده چو سرمست و دو چشمم چو کبود
همه دل بر در میخانه و جانم چو خمود
می نوازم غم دل گاه به سنتور و به تار
دل بشکسته چه خواهی همه از چرخ کبود
همه خون است دل از این بت شیرین سخنم
که مرا دیده و دل گشته چنین خون آلود
منم و بار غم عشق و دو صد چشم حسود
که بر آن آتش نار است همه ملک وجود
من و یک بوسه جام و لب شیرین همه وقت
تا بگیرد همه جان از لب شیرین بهبود
یاد لعل لب میگون و مرا چشمه زلف
که به یک بوسه همه آه ز این دیده زدود
دارم از نقش رخش باز به میخانه مقام
همه کامم چو به می باز سلام است و درود