خواجه از می کده بیرون مشو بی باده عشق

که ره می کده تا خانه پر از رندان است

تا لب از باده نوشین همه شیرین افتاد

دل سودازده بر می همه بی سامان است

در خم کوچه نگر تا خم زلفش بینی

که تو را گلشن فردوس بر آن پنهان است

دل ما را که هوایش همه رود است و چو خون

خواجه را بین که هواسش چو به مکتب آن است

من که بر می کده آنم همه بر توبه و اشک

دل که بر کعبه درآید همه بر جبران است

بر در خانه ساقی همگان رند و چو مست

خوش بیاسای که این چشمه همان حیوان است

خواجه را گو که ز میخانه مشو در پی یار

باده پیش آر که فرجام نه جز حرمان است