دوش بر بوسه نوشی همه جانم مدهوش

دیدمش بر در میخانه یکی باده فروش

طفلک از خاطر آزرده چو بودش بر جوش

گفت ما را نبود رشته عقلی بر دوش

چشم بیمارو لب تشنه و بر چشمه نوش

بخت اگر یار شود باز روی دوشادوش

گفت و بر خنده مستانه چو ره می پیمود

خاطر آزرده شدش باز برآمد به خروش

گفتمش نیش زبان گر نرود بر سر سنگ

به دف و چنگ و نی هم نیست سراپایم گوش

گرچه درویشم و مسکین و یکی خانه به دوش

این همان دولت پاینده بود باده فروش

چون نگیرم به شبی زلف بتان در آغوش

من سرگشته چه خواهم همه از دولت نوش