بر غم عشقت کنون چون لاله سیرابم ز خون

چون یک سر گشته آهویی به دامت گشته چون

من همانم کز فراقت روی در هم می کشد

آخر ای جان داده ام جان پای این باب الحزون

بر خیالت می کنم گیسو پریشان روز و شب

چون سیاوش سر بر آر این دیده از غرقاب خون

تا چو اشکم می چکد از دیده من همچو سیل

می بری هر دیده من سوی این دارلجنون

گر چه بر یک فتنه چشمت شدش این دل شکار

فتنه ها داری هنوزش ساقی سحر و فسون

من که بر رخسار ماهت می دهم گر جان هزار

دوش بر یک حلقه مویت تاج و تختم شد نگون

بر غم عشقت کنون این سینه گشته غرق خون

وین همه گو کی برآیی از پس پرده برون🍀