بلبل سرگشته ام از باغ و بستان می رود
لاجرم بر آه و افغان دامن افشان می رود
نرگس شهلای من بر خواب وصلی بی ثمر
راست چون بیدان مجنون زار و لرزان می رود
آتش عشقی که ما را برد بر مهراب خون
ترسم ای دل باز گردد چون که آسان می رود
از حریم خانه و بت خانه بربستم چو بار
خانه ویران و از این ویرانه بنیان می رود
وای از این پر بسته طایر چون که بر دام و قفس
گر بماند زخم صیاد تیر و پیکان می رود
قحط عشق و نام و نان و لیلی و فرهاد هاست
این بلای خانه سوزان کی ز کیهان می رود
بلبل سر گشته آخر باز گردد سوی اوج
این همان تعبیر باشد چون زمستان می رود