خلوتی دارم بر پیمانه و این چشم خواب

چون دلی آسوده خواهم بر می و حال خراب

بر شراب تلخ هجران کام ما بر التهاب

دیده بر آتش چو دارم کو کجا یک قطره آب

اشک را بر خون دل هر دم پذیرا می کنم

نازنینا بر دو چشمت دیگر از ما رخ متاب

بی فروغ چشم نازت هر کجا دیدم سراب

آشیان بر آتش و بر سینه ام تیر شهاب

تا چو از این شرب تلخت من چشیدم روز و شب

نیست جز بر طعم هجران حجله ازرنج و عذاب

راست گفتی درد هجران نیست درمان جزبه وصل

دل نیاساید دمی تا رخ بگیری از نقاب

آری از احوال هجران گر چو خواهی اجتناب

دور باید دور هر دم از سوال و هرجواب