رو به میخانه و پیمانه سر بر دامان

شیون و آه و فغان بود چو بر دل مهمان

ساقی ام داد مرا نوشه مستی چو به دست

نوش دارو شدو بختم همه شد بر فرمان

خاطر ناز چو آمد همه زر خیل خیال

نغمه عشق همه رنج بدادش پایان

تا شدم مست ز میخانه برون ساقی گفت

درد مستی نکند زخمه عاشق درمان

نه عجب دار که نوش ازلب لعلش گیری

که به یک بوسه چو آرد همه جان بر دامان

رو به میخانه و مهراب نکن قصد نماز

که بر آن نیست چو کس بر سر خوانت حیران

می کجا چاره دردت کند ای باده پرست

تیشه عشق تو را به که کند درد آسان