ساقیا خیز که دل سوی خرابات بریم

بر غم هجر چنان دل به مکافات بریم

بامن آن رشته پیمان که به می خانه چو بست

گو یک امشب تو بمان تا چو کرامات بریم

سوی میخانه بر پیر چو رفتم همه مست

گفت باید غم عشقش به سماوات بریم

فتنه ها داردش این دل لب جامش منشین

که بر این ره تو ندانی همه آفات بریم

تا سحر بلبل احزان همه بر وادی ماست

خیز تا دل چو به امشب به مناجات بریم

سوی این ره چو کسی نیست که ایمن باشیم

قلدرانند به ره تا که چو هیهات بریم

دلکم چشمه اشکت چو به هر جوی مریز

آن چه خواهی تو بگو تا که به حاجات بریم