غم به امشب سر ذوقش چه ادایی دارد

دل و هم سینه من نای و نوایی دارد

از همه موی پریشان همه پیداست که غم

روزگاریست بر این پهنه چرایی دارد

دامن اشک روان است مرا هر شب و روز

که دل اینجا هوس داد عزایی دارد

پیرم و رندم و بر خانه ساقی به نماز

درد دل را چو بر این خانه دوایی دارد

هر غمی هست به دل از لب میگونش پرس

که غم اینجا ز لبش داد رسایی دارد

جز همین غم نبود در همه عالم بی غش

غم عاشق نشنیدی چه صدایی دارد

دل به امشب که قرارش غم عشق است بدان

سر بلند آن که بر این غم چو خدایی دارد