من همان پیرم که بر میخانه خو کرده دلم

دوستان گرامی اگر مایل به تهیه کتاب های شعر اینجانب هستید لطفا پیغام بگذارید.

کتابهای چاپ شده

                        شرح هجران

۱۵ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
رضوان عسکری

فصل ناکامی

در خرابات من و خواجه و جامی به کنار

عشق نامردی و رندی و دو چشمم همه تار

غزل بیتی و فال و چو یکی جام شراب

فصل ناکامی و رنج و چو همی چشم خمار

من و زردی رخ و پیرهنی چاک ز عشق

بر تنم سوز تب و ثرمه اشکم چو غبار

هر نفس ناله فریاد و فغان است مرا

همه این دیده مرا گشته چو بی یار و دیار

کردم ایثار چو آن چشمه عشقم همه عمر

جز جفا نقش ندیدم ز دل و دیده یار

بر چنین بزم مرا بوسه نوشی چو رواست

که اندرین بزم مرا هست چو جانم سر دار

چه کنم گر نکنم داد ز بیداد فلک

پیراهنم چاک و تنم خفته به هر زخمه تار

۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۴:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

چه کنم

دلم از حلقه زلفت شده شیدا چه کنم

شام هجران تو بر دیده چو یلدا چه کنم

من و مستی و یکی ساغر مینا چو به لب

با همه مستی این دیده بینا چه کنم

منم و نسخه جور تو و هیهات ز عشق

چو بسوزم همه بر شعله سینا چه کنم

شدم از عشق تو مجنون چو به صحرادلکم

همه از غصه شیدایی لیلا چه کنم

من که بر سلسله زلف تو آویزم مست

غَرض این است بر این زلف چلیپا چه کنم

جذبه شوق تو آرد چو بر این دل شوری

با همه شوری این آتش موساست چه کنم

بوسه ها خیزد از آن چشمه لعلت شب و روز

این همه ، فتنه بزاید چو به دنیا چه کنم

۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

شکرانه

چشمه چشم من از باده میخانه توست

غمزه شوخ من از لعله دردانه توست

لطف خال لب لعلت چو ربودش دل من

پا چو بر بند و بر آن لطف طبیبانه توست

چه طبیبی که بر آن تب همه از منظر توست

تا ابد بر لب من بوسه ز پیمانه توست

آنچه از در لبت باز چشیدم همه وقت

همه از خمر بهشتیست که بر خانه توست

چو دل از وصل دلت باز به چنگ آید و شور

خوش دلم کز رخ ماهت همه دیوانه توست

گریه شام من و زلف چو آشفته من

بعد از این در پی یک بوسه ز پیمانه توست

همه رخسار تو بر بام جهان است چو نقش

سر خوش از نقش تو دل در پی شکرانه توست


۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نقش بهار🌼

تا مرا دیده چو بر چشم خمارت افتاد

دل سودازده را باز کنارت افتاد

چو به بازار شدی بهر خریدار دلم

سر هر کوی مرا دیده به دامت افتاد

در تماشای قدت قانع نشد چشم خمار

تا همه چشم جهان محو وقارت افتاد

من به مهراب دو ابروی تو بودم به نماز

چون بر این خلسه مرا یاد نگارت افتاد

دل که از ناله هجران همه ناکام افتاد

آنقَدر سوخت که بر دور مدارت افتاد

چه کنم قرعه این عشق چو بر ما افتاد

به غلامی همه جانم چو نثارت افتاد

روی من نیست به جز سوی تو ای چشم خمار

تا مرا دیده چو بر نقش بهارت افتاد



۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۷:۴۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

چرخ کبود

دلم از باده چو سرمست و دو چشمم چو کبود

همه دل بر در میخانه و جانم چو خمود

می نوازم غم دل گاه به سنتور و به تار

دل بشکسته چه خواهی همه از چرخ کبود

همه خون است دل از این بت شیرین سخنم

که مرا دیده و دل گشته چنین خون آلود

منم و بار غم عشق و دو صد چشم حسود

که بر آن آتش نار است همه ملک وجود

من و یک بوسه جام و لب شیرین همه وقت

تا بگیرد همه جان از لب شیرین بهبود

یاد لعل لب میگون و مرا چشمه زلف

که به یک بوسه همه آه ز این دیده زدود

دارم از نقش رخش باز به میخانه مقام

همه کامم چو به می باز سلام است و درود

۱۰ مهر ۹۶ ، ۰۸:۳۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

عشق بازی♥

بی می مستانه امشب رند و مخمورم ز عشق

بی لب دردانه امشب زار و رنجورم ز عشق

من که لاف جعد زلفش می برم تا کاعنات

از چه بر یک طره عمری آه مهجورم ز عشق

در طریق عشق بازی فتنه ها آید ولی

من بر این ره تا توانم حال کیفورم ز عشق

چون کنم بر بخت خواب آلوده سازش بیشمار

گاه و گه بر بوسه جامی زخم ناسورم ز عشق

مطربم گو کی نوازی ساز خود بر میکده

بر هوایش امشب از می مسخ و مسحورم ز عشق

بر در میخانه امشب باده نوشان سر کنم

تا سحر بر چین زلفش پر شر و شورم ز عشق

بی می لعلش خمارم می زند بر سر جنون

ظاهر اما هر چه بینی مست و مسرورم ز عشق


۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۶:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نقل عشق

بهر ما سوختگان مسجد و میخانه یکیست

طلب عشق ز هرعاقل و دیوانه یکیست

گریه شام و شکر خند سحر بر لب جام

همه از بهر یکی دلبر یکدانه یکیست

عشق آموز و وفا پیشه چو گیری مردی

ورنه هر رندی و مستی لب پیمانه یکیست

نقل عشقت چو به میخانه کنی باده بخور

که به یک جرعه تورا مطرب و فرزانه یکیست

تو خود ای خواجه دمی در بر معشوق نشین

که اندرین حلقه تورا مسجد و بتخانه یکیست

دوش گفتم که تو را کام دهم بر لب جام

گفتمی بر لب من دانه و دردانه یکیست

عشق را پاک بُود تا چو شود لایق دل

ورنه هر آب و گلی بر در این خانه یکیست


۰۹ مهر ۹۶ ، ۱۶:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

آیینه

آینه روی من روی پریوار نیست

دیده دل خواه من باز چو بیدار نیست

بر لب پیمانه ام لب چو به مستی زنم

باز به می خوارگی عشق پدیدار نیست

 نقش دل انگیز عشق خود کلک روزگار

نقش نگاری کنون بر در و دیوار نیست

هر که چو من روزگار در پی دلدار رفت

دید که بر نقش عشق هیچ خریدار نیست

خسرو عشقی چو من نیست که شیرین برش

بر در دربار هم عشق به تیمار نیست

تار سر زلف دوست نقش فریبنده ایست

کیست که بر نقش آن کودک بیمار نیست

هر که چو من بیشمار چشم در آیینه شد

دولت عشقش کنون در پی دیدار نیست



۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

فرجام

خواجه از می کده بیرون مشو بی باده عشق

که ره می کده تا خانه پر از رندان است

تا لب از باده نوشین همه شیرین افتاد

دل سودازده بر می همه بی سامان است

در خم کوچه نگر تا خم زلفش بینی

که تو را گلشن فردوس بر آن پنهان است

دل ما را که هوایش همه رود است و چو خون

خواجه را بین که هواسش چو به مکتب آن است

من که بر می کده آنم همه بر توبه و اشک

دل که بر کعبه درآید همه بر جبران است

بر در خانه ساقی همگان رند و چو مست

خوش بیاسای که این چشمه همان حیوان است

خواجه را گو که ز میخانه مشو در پی یار

باده پیش آر که فرجام نه جز حرمان است



۰۷ مهر ۹۶ ، ۱۷:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

جنت ما وا

در مسجد و میخانه و مهراب و خرابات

هر جا گذرم نقش رخ دوست هویداست

چون نیست مرا طره تابش به نوازش

بر دیده و دل سینه پر از آتش موساست

آید چو دمی نر گس مستش به خرابات

این کوی خرابات چنان جنت ماواست

تا دیده دوچشمم که چنان محو تماشاست

بر فتنه هر طره او محشر کبراست

دارم عجب از نقش رخش کز پی آن هم

هر جا گذرم دیده بی نور چو بیناست

این عشق به تن دوخته چون جامه موزون

تا بوده بر این جام مرا آتش سوداست

آن جا که دل از آن لب میگون طلبد عشق

بر بوسه آن سرزنش آدم و حواست

۰۶ مهر ۹۶ ، ۰۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

خلسه

بی روی رخت دوست به تن نیست وقاری

بی جام لبت نیست به میخانه نگاری

گویی همه جانم بستانی چو بر این عشق

کامم ندهی نیست بر این دیده بهاری

صد بار بمیرم چو یکی کام بر آرم

ترسم که براین حال نیایی چو به یاری

چشم تو چنان تیر زند بر دل و جانم

زخمیست بر این سینه چنان زخمه کاری

بر تب همه جانسوزم و بر اشک حزینم

آور چو کنارم همه سنتور و چو تاری

آن زلف که آویخته مست از سر دوشت

بر طره تابش همه سیل است چو جاری

بی روی رخت نیست به دل چشمه مهتاب

هر شب چو نشینم به رهت باز به رازی

بی روی رخت نیست به می خانه من نقش

نقشی که بر آن خلسه خواب است و خماری

۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۶:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

مهر رخش

یارم چو کنارم همه می شد چو به کامم

من پادشه و پادشهان باز غلامم

گو می چو بیارید که امشب سر ذوقم

در خانه هم امشب ز طلب مست مدامم

در مجلس واعظ که کنندم چو نصیحت

من لب به لب باده و این گردش جامم

تا دل همه بر مهر رخش بسته چو پیمان

بر کوی رخش هست مرا باز مقامم

از عیب کسان رند و نظر باز و چو خَمار

رنجی نرسد  باز مرا رنج مدامم

بی باده و مستی چو نشینم به خرابات

کز بوی خوشش پر کنمش باز مشامم

هر لحظه ز آن طره مرا پرس که گویم

بی زلف چنین یار مرا باده حرامم


۰۵ مهر ۹۶ ، ۱۶:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

افسون

به زندان هم کنی یارا مرا زار

که چون نقش تو تصویر است به دیوار

به سودای تو محزونم بر این تن

چو پیچد بوی زلفت همچو گلزار

نه آن مستم نه آن زاهد که بر عشق

بسازم زخمه سازی به هر تار

تو آن دلکش که بر جان می زنی زخم

منم آن عاشق بر پای هر دار

به اَفسونت ربودی دل زمن باز

چه حالی دارد این بالین بیمار 

خلد بر لعل من خارت ز مژگان

ولی بر کام من جانیست انگار




۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۵۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نقش نگار

سرو نازم رشته جانم چو از مژگان چکید

همچو آهی شد برون از سینه و اشکم دوید

من که بر لعل لب میگون بجویم کام دل

از چه بر رخسار ماهت رنگ رخسارم پرید

من که با عشق تو بر این خانه خَمارم چو مست

از چه روی دلکشت بر خشم از من سر کشید

سرو نازم بر سر زلفت چو عمری دل نشست

آخر از طوفان زلفت جانم از جانان رمید

دیده را ناکام بر پای تو شد چون سیل خون

شد خزان ناگه گلستان و نهال در خمید

بلبل در را چو بر داغ رخت شد لاله گون

زلفم از هجران زلفت هم چه گویم شد سپید

بعد از این من مانم و نقش نگارت پیش رو

تا بر آن نقش دگر باشد ز چشمم تا پدید

۰۳ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

جام محبت

از دل جدا مشو که فنا می دهد تو را

طاعت به غیر دوست که جفا می دهد تو را

پر کن پیاله دل را چو از شمیم عشق

خدمت نه آنقدر که قضا می دهد تو را

دارد چو دل هوای شکفتن ز سوز عشق

سر بر نگیر از این شکفتن که بقا می دهد او را

تا می خوری ز جام محبت دلا بکوش

اینجاست که می خوری از دل نوا می دهد تو را

بی نای  و نوای دل اینجا چه جای عشق

که این نای چنان فر هما می دهد تو را

اشکی ببار و بر این دیده شو غبار غم

این چشمه روان که شفا می دهد تو را

کالای دل که به دکان نمی دهند تو را

گنجیست به هر دو عالم که خدا می دهد تو را





۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۹:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نو بهار

نو بهار آمد و دل طرف چمن مست نشست

دیدم آن بلبل عاشق همه پیمانه شکست

چو شدش سوی گل و سرو و سمن دست به دست

باز از دست فلک لاله گرفتش همه مست

چشمه جوشید و بر آن دامن دل شد سرمست

دیده را باز بر آشفت برآن  طلعت مست

باز بر ناله و نی نغمه بلبل بر خواست

که بر این خرمن غم عشق نخواهد چو نشست

نوبهار آمد و دل توبه چنان باز شکست

که گل و سرو و سمن در چمنی نقش نبست

نو بهار آمد و دل شد همه بر ناز و نیاز

که نزاید چو منی مادر افلاک به دست

نو بهار آمد و بر فصل طرب نرگس مست

همه مخمور به دامان چو شدش باده پرست

۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بیدار نیست

جز دو چشم مست من اینجا کسی بیدار نیست

چشم ساقی هم که خواب و ساغرش تیمار نیست

گه بنالد دیده بر مستی که بیدارم هنوز

با چنین بد مستی آخر دیده را هوشیار نیست

آتشی بر دیده دارم سوزدش دل همچون نار

جز به مهر و ناز یارم در دلم افکار نیست

ای سحر امشب مدارا کن بر این بخت گران

هیچ شامی بر دل من این چنین غمخوار نیست

اشک ریزم بر دو چشمم تا زند بر سینه موج

این چنین باران اشکم قابل گفتار نیست

ای دریغ از عمر کوتاه می‌نوردد روز و شب

حاصل این عمر کوتاه جز دو چشم زار نیست

شکوه دارم من ز بخت نابکارم روز و شب

حاصلم جز اشک محزون در پی دلدار نیست


۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نفرین

امشبم بوسه می بر لب من تسکین است

ساقی و ساقی و پیمانه چو بر بالین است

امشبم مستی و شور و شر و شیرین به کنار

سر راحت نگذارم که سرم سنگین است

امشبم نوشه چو بر گیرم از آن در گران

نیشه زخم زبانان به دلم شیرین است

هر شب از دامن اشکم چو بشویم غم دل

لب به شیون کندش داد که دل غمگین است

نغمه خوانم همه از عشق چو شیرین اما

موی چون شام سیه بر دل من نفرین است

شکوه بر گیر دل از بخت گرانت امشب

که مرا دیده عجب باز به خون آگین است

بی سبب نیست که مسکینم و درویش به خوان

که مرا طالع شوریده به خوان آیین است


۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۲۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

سایه مهر

یار ما چون سایه مهرش ز ما بر چید و رفت

بی خبر آمد به خواب و حال ما پرسید و رفت

سرنگون شد چون مرا بخت هما بی روی تو

خنجری شد بر دل و فریاد من نشنید و رفت

خفته بودم چون شبی بر بوسه جام لبش

وقت رفتن از خجالت گونه ام بوسید و رفت

کارزاری شد مرا این بوستان دل ز جور

عاشقان را وعده داد و لابه هارا دید و رفت

گو خزان آمد شبی در پی بهارم رفت رفت

وقت رفتن بوی زلفش در هوا پیچید و رفت

دیده من خواب شیرین دیده بود آن روزگار

تا بر آمد دیده من چشم او خوابید و رفت

سفره دل را چو بر چید از دو چشم خون من

قطره اشک مرا از بوته دل چید و رفت

۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

هجران☘

خلوتی دارم بر پیمانه و این چشم خواب

چون دلی آسوده خواهم بر می و حال خراب

بر شراب تلخ هجران کام ما بر التهاب

دیده بر آتش چو دارم کو کجا یک قطره آب

اشک را بر خون دل هر دم پذیرا می کنم

نازنینا بر دو چشمت دیگر از ما رخ متاب

بی فروغ چشم نازت هر کجا دیدم سراب

آشیان بر آتش و بر سینه ام تیر شهاب

تا چو از این شرب تلخت من چشیدم روز و شب

نیست جز بر طعم هجران حجله ازرنج و عذاب

راست گفتی درد هجران نیست درمان جزبه وصل

دل نیاساید دمی تا رخ بگیری از نقاب

آری از احوال هجران گر چو خواهی اجتناب

دور باید دور هر دم از سوال و هرجواب


۳۱ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

یادم کن امشب

نگارینا مرا یادی کن امشب

به جامی بوسه ای دادی کن امشب 

همه داد از دل بیدادم ای دل

به افسون دفع بیدادی کن امشب

به جانم آتشی افکنده شیرین

ز آتش یاد فرهادی کن امشب

کمین خاطرم امشب به دام است

به دامان صید صیادی کن امشب

چو بر یک ناوک مژ گان اسیرم

ز تیر غم تو فریادی کن امشب

عروس بخت من بر مسلخ عشق

هوای تیغ جلادی کن امشب

بر این دیوان بیا یادم کن امشب

بر آب دیده غمبادی کن امشب

۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۰۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دادرسا

نازم آن دیده که چون نای و نوایی دارد

چو به هر شیوه ز خود حسن حیایی دارد

ترک مستی نکنم کز پی پیمانه عشق

دل و هم دیده من فر همایی دارد

پیرم و گرچه ندارم کر فری اما

من همانم که بر این خانه خدایی دارد

روز و شب در پی این سلسله زلف بتان

دل سرکش چو بر آن ناز به جایی دارد

حال دل پرس که بر پرده زلفش همه شب

سیل اشکم پی او داد رسایی دارد

فکر میخانه کن ای دیده که بر باغ دلت

نو بهاریست که بر عشق بقایی دارد

چون بر این دل نتوان خواست به جز آتش و آب

منه از دست که این درد دوایی دارد

۲۹ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۵۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

طره دلدار

دوش بر زلف تو با داغ غمت بود سخن

تا مگر بر غم دل داغ تو را یاد کنیم

هر سحر خون دل از خرمن این دیده بسی

تحفه آریم و طلب تیشه فرهاد کنیم

شب همه هجر تو بر سینه زند زخمه عشق

تا بر آن دیده پی ات حور پریزاد کنیم

چه خوش آن شیوه عشاق که بر کنج قفس

این همه داد زبیدادی صیاد کنیم

بوسه بر لعل لب جام زنیمش همه شب

تا که بر بوسه آن خواهش صیاد کنیم

باز بر زلف تو آریم شبی دست نیاز

تا بر آن طره شبی داد ز بیداد کنیم

تا بر آن دیده بسی دامن اشک است روان

گله زلف تو بر خاطر ناشاد کنیم

۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

قصر سلیمان

برو ای دل که دگر خانه چو زندان کردم

قصر آمال خود اینجا همه ویران کردم

حیف از آن دل که به یک بوسه پیمانه شبی

دیده بد چشمه اشکم همه مهمان کردو

گرچه من سوختم از آتش حسرت همه عمر

اشک ریزان هوس روضه رضوان کردم

ای بسا ناله ناکامی و زاری همه شب

من غافل گله عشق به دامان کردم

در و دیوار و مرا بام فلک چون زندان

باز با یاد تو زندان همه ویران کردم

رندم و مدعی خانه ساقی همه وقت

سال ها خدمت پیمانه چه آسان کردم

شیوه عشق مرا پرس ز هر ناله نی

که بر این شیوه طلب قصر سلیمان کردم

۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

پریزاد

کس را نبود گوشه میخانه پریزاد تر از من

یا کس چو بر این دانه چو صیاد تر از من

بر ناله شیرینم و افتاده بر این دام

بر دامم و جز من چه کس آزادتر از من

بر ناله مرغان سحر ناله زنم باز

اما شده دل باز چو فریاد تر از من

بر خنجر مژگان چو زند زخم مرا عشق

بر زخمه ناسور که فرهاد تر از من

جز اشک مرا نیست که غمخوار بر این شهر

اشکم بفشان کیست چو بر باد تر از من

جز خون نبود بر دل و بر دیده من وای

کس را نبود باز چو ناشاد تر از من

ای دل ز خیالت چو لبی تر کنم از نوش 

گو نیست بر این لعل تو قناد تر از من

۲۸ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۵ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

زخمه عشق

رو به میخانه و پیمانه سر بر دامان

شیون و آه و فغان بود چو بر دل مهمان

ساقی ام داد مرا نوشه مستی چو به دست

نوش دارو شدو بختم همه شد بر فرمان

خاطر ناز چو آمد همه زر خیل خیال

نغمه عشق همه رنج بدادش پایان

تا شدم مست ز میخانه برون ساقی گفت

درد مستی نکند زخمه عاشق درمان

نه عجب دار که نوش ازلب لعلش گیری

که به یک بوسه چو آرد همه جان بر دامان

رو به میخانه و مهراب نکن قصد نماز

که بر آن نیست چو کس بر سر خوانت حیران

می کجا چاره دردت کند ای باده پرست

تیشه عشق تو را به که کند درد آسان



۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

شکوه شیرین

جز بر این نقش رخت نیست دگر نقش نگاری

خورشید هم از روی رخت گشته فراری

بر پای تو پیچیده دل و دیده و هم پای

با این همه اشک از دل و هم دیده چو جاری

یک چشمک و بر غمزه نازت چو گرفتار

باشد که بر آیی چو بر این دیده به یاری

عشقت چو شکاریست و من صید بر این دام

عمریست غم آویز تو ام باز شکاری

بر داد تو دل برده به میخانه قرارم

تا بر غم و آهم چو خورد نوش خماری

جز بر دل تنگم نبود کس چو به یاری

نازم همه بر تو که چو جانم به در آری

چون نای شبانی و بر این نغمه دلارای

شیرین تر از این شکوه کجا در نظر آری


۲۷ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دارالجنون

بر غم عشقت کنون چون لاله سیرابم ز خون

چون یک سر گشته آهویی به دامت گشته چون

من همانم کز فراقت روی در هم می کشد

آخر ای جان داده ام جان پای این باب الحزون

بر خیالت می کنم گیسو پریشان روز و شب

چون سیاوش سر بر آر این دیده از غرقاب خون

تا چو اشکم می چکد از دیده من همچو سیل

می بری هر دیده من سوی این دارلجنون

گر چه بر یک فتنه چشمت شدش این دل شکار

فتنه ها داری هنوزش ساقی سحر و فسون

من که بر رخسار ماهت می دهم گر جان هزار

دوش بر یک حلقه مویت تاج و تختم شد نگون

بر غم عشقت کنون این سینه گشته غرق خون

وین همه گو کی برآیی از پس پرده برون🍀



۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

آیینه عشق

ساقی ام باز مرا بر غم دل تسکین است

مهر و مه را چو به یک بوسه می بالین است

امشب از بوسه می می شوم از اشک تهی

که مرا طالع هم از بخت گران غمگین است

من بر این کلبه طوفان زده خویش به خواب

که مرا آیینه عشق غبار آگین است

ساقی امشب بده از نوشه تلخت کامی

این چه زهریست که بر کام منش شیرین است

نوعروسیست مرا دل پی یک جرعه مهر

این همان است که بر میکده هم آیین است

امشب ای اشک مرا بر غم دل تسکینی

که مرا دامن این دیده پر از پروین است

ساقی امشب هوس باده نابیست مرا

که به هر جرعه آن دیده پی اش مسکین است

۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غم عشق😘

غم به امشب سر ذوقش چه ادایی دارد

دل و هم سینه من نای و نوایی دارد

از همه موی پریشان همه پیداست که غم

روزگاریست بر این پهنه چرایی دارد

دامن اشک روان است مرا هر شب و روز

که دل اینجا هوس داد عزایی دارد

پیرم و رندم و بر خانه ساقی به نماز

درد دل را چو بر این خانه دوایی دارد

هر غمی هست به دل از لب میگونش پرس

که غم اینجا ز لبش داد رسایی دارد

جز همین غم نبود در همه عالم بی غش

غم عاشق نشنیدی چه صدایی دارد

دل به امشب که قرارش غم عشق است بدان

سر بلند آن که بر این غم چو خدایی دارد

۲۵ شهریور ۹۶ ، ۲۰:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری