به زندان هم کنی یارا مرا زار

که چون نقش تو تصویر است به دیوار

به سودای تو محزونم بر این تن

چو پیچد بوی زلفت همچو گلزار

نه آن مستم نه آن زاهد که بر عشق

بسازم زخمه سازی به هر تار

تو آن دلکش که بر جان می زنی زخم

منم آن عاشق بر پای هر دار

به اَفسونت ربودی دل زمن باز

چه حالی دارد این بالین بیمار 

خلد بر لعل من خارت ز مژگان

ولی بر کام من جانیست انگار