بر گرفته از کتاب یادم کن امشب
همه از لعل لبت خون جگر می نوشم
من که از خنجر مژگان تو در آغوشم
شهره شهرم و بر میکده از شرح فراق
می خورم باده و بر بوسه می بیهوشم
نقش روی تو چنان زخم زند بر جانم
که بر این زخمه عجب از دل و جان می جوشم
تا بر این میکده از نقش تو جویم همه عشق
خرقه اهل به صد حسن ادب می پوشم
هردم از دیده افسون زنمت نقش خیال
چه کنم گرهمه بر نقش رخت مدهوشم
سوزدل می شودش آه سحرگاه چو باز
اگرش بار فراقت چو کشم بر دوشم
من که بر بوسه لعلت همه رندم همه مست
تو مرا پرس که بر زخمه چرا خاموشم
قلم خوبی دارید و البته متفاوت با شاعران امروزی که کمتر در این سبک و سیاق قلم می زنند.
این غزل رو بیشتر از همه دوست داشتم
با اجازتون فردا در وبلاگ پست می کنم
قلمتان ماندگار