برگرفته شده از کتاب شیدایی
دوشینه گذشتم ز در میکده معذور
پر غلغله بودش چو یکی لشگر مقهور
آهسته گذشتم من و بر بار خجالت
از دست خماریِ پریزادۀ مسرور
محرم نشدش کس چو براین میکده با من
برروی رخ زرد و براین جامۀ ناجور
یکسو همه خنیاگر و آنسو همه مهجور
این طایفه خو کرده چو بر مویه رنجور
نه زنده و نه مرده مپندار که بر عرش
اینان نه همان دوزخیانند و نه آن حور
این قوم که بر خانۀ بیت الحزن آیند
ظاهر همه پر شور و به باطن همه مخمور
بر قافلۀ عمر سوارند کم و بیش
خود قافله دزدند و بر این عرصه سلحشور