از کتاب یادم کن امشب
عشق مدهوشم کند عقلم دهد سامان مرا
این طبیبان می کنندم هر زمان درمان مرا
تا مرا بر چشمه خون دیده سیرابم کند
گه خموش و گه خروشم میبرد زندان مرا
آه من بر نیمه شبها کر کند گوش فلک
تا که سیرابم کند بر چشمه حیوان مرا
نازنینم زخمه نازش بنازم چون هنوز
می دهد بر ناز چشمش رنج بی پایان مرا
گاه بر سوز دل و گاهی به یک ساز غزل
می شود آفاق یک سر بر خط فرمان مرا
بر تسلیهای عشق و گاه بر پرگار عقل
آورد بر شوق هر دم خاطر یاران مرا
عقل را بر مرکب دل چون کند داد سخن
عقل گو بر عشق هردم می کنی انسان مرا