من همان پیرم که بر میخانه خو کرده دلم

دوستان گرامی اگر مایل به تهیه کتاب های شعر اینجانب هستید لطفا پیغام بگذارید.

هیهات

ای داد ز داد دل فتانه بر باد

چندیست که بر خاطر آشفته کنم داد

بر زخمه ناسورم و بر ناله شیرین

اما چو منی نیست به میخانه پریزاد

اشک است سرازیر چو از دیده خونبار

بر بخت گران نیست مرا باده بی داد

وای از دل دلخسته که دادم همه بر باد

چندیست چشانم چو به لب زهره ناشاد

من مرغ حزینم چو به یک دانه و بر دام

بر گوشه زندان زنم از زخمه چو فریاد

عمریست که بر لب چو بر آرم همه هیهات

دیریست که از لطف ازل رفته ام از یاد

نفربن همه بادت فلک ای چرخه بیداد

رفته است دل و دین همه بر غارت صیاد



۲۲ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

ناله شبگیر👉

پیرم و جان همه از هجر غمت چون فرسود

حسرتی شد شب وصلت چو بگیرم بهبود

یک جهان مست ز رخسار تو اما دل من

همه از جور تو نالد چو بر این چرخ کبود

چشم بیمار مرا نیست چو بهبود از عشق

که من آن عاشق زارم همه بر آتش و دود

همه چون نازی و دلبر تو بر این وادی عشق

من هم از رنج غم عشق چو جانم خوشنود

شیون و نوشه هجران تو بر لب تا کی

که بر آن دیده و دل گشته به خاک خون آلود

یوسفم نیست در این شهر خریدار تو کس

جز من و ناله شبگیرو دل و چشم حسود

پیرم و دست طلب دارم از آن چشم سیه

که این همان است مرا هر دو جهانم بخشود

۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۳۲ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

حاجات

ساقیا خیز که دل سوی خرابات بریم

بر غم هجر چنان دل به مکافات بریم

بامن آن رشته پیمان که به می خانه چو بست

گو یک امشب تو بمان تا چو کرامات بریم

سوی میخانه بر پیر چو رفتم همه مست

گفت باید غم عشقش به سماوات بریم

فتنه ها داردش این دل لب جامش منشین

که بر این ره تو ندانی همه آفات بریم

تا سحر بلبل احزان همه بر وادی ماست

خیز تا دل چو به امشب به مناجات بریم

سوی این ره چو کسی نیست که ایمن باشیم

قلدرانند به ره تا که چو هیهات بریم

دلکم چشمه اشکت چو به هر جوی مریز

آن چه خواهی تو بگو تا که به حاجات بریم

۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دولت پاینده

دوش بر بوسه نوشی همه جانم مدهوش

دیدمش بر در میخانه یکی باده فروش

طفلک از خاطر آزرده چو بودش بر جوش

گفت ما را نبود رشته عقلی بر دوش

چشم بیمارو لب تشنه و بر چشمه نوش

بخت اگر یار شود باز روی دوشادوش

گفت و بر خنده مستانه چو ره می پیمود

خاطر آزرده شدش باز برآمد به خروش

گفتمش نیش زبان گر نرود بر سر سنگ

به دف و چنگ و نی هم نیست سراپایم گوش

گرچه درویشم و مسکین و یکی خانه به دوش

این همان دولت پاینده بود باده فروش

چون نگیرم به شبی زلف بتان در آغوش

من سرگشته چه خواهم همه از دولت نوش

۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

نظر باز

بر کنج لبت گشته دلم باز نظر باز

بر نوش لبت مستم و بر سوز و به آواز

بر جلوه شهباز تو صد توبه شکستم

تا نقش تو بینم همه بر می کده راز

بر خاطر خال لبت ای مرغک نازم

عمریست که سوزم همه بر لحظه پرواز

از طعن رقیبان شده رخساره من زرد

دل هم که بر آه و چو پیله شده دمساز

بر میکده عهدیست که بر جام پیاپی

بر طاق دو ابروی تو بر دار روم باز

دل پیر و به سودای تو چون لاله گلگون

از لاله رخان نیست نشان ای گل غماز

ای سرو دلارا که خرامی همه بر ناز

عشاق تو بر میکده آیند به آواز

۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۷:۴۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

رنج فراق

بر در میخانه من با آه و خمار آمدم

با چنان موی سپیدم من پی یار آمدم

در پناه می چو بر موی سپید و روی زرد

بر تظلم بر در میخانه بیمار آمدم

از صدای سوز سازم شد همه گردونه زار

تا بر آن سیمای او بینم چو هوشیار آمدم

تا بیاساید دمی این دیده از شرح فراق

همچو بلبل زار ومحزون رو به گلزار آمدم

جز به مرگ از روی هجرش من نمی یابم قرار

با چنین احوال گویی بر سر دار آمدم

نشعه و خرد و خمار و رند و بر چنگال غم

زار و بیمار و چو مست و بی پرستار آمدم

چون گدایان شهره بر آفاق بودم روزگار

بس که بر می خانه او جامه زنگار آمدم



۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بمیرم

مست آمدم از خانه دگر بار بمیرم

تا بر تب و بر هجر رخش زار بمیرم

دیوانه چو من نیست یکی در همه عالم

می بر لب و بر وعده دیدار بمیرم

یک عمر بر این خاک نشستم که دگر بار

جانم همه بسپارم و بیدار بمیرم

جز بر رخ یادش نکنم یاد رخ کس

بگذار که بر هجر چو بر دار بمیرم

ترسم که به لب آیدش این جان عزیزم

اما همه دور از رخ دلدار بمیرم

کو ساقی می خانه بگو می چو بیاور

اینجاست که بر پای یکی یار بمیرم

عهدیست میان من و دل تا که به یک شب

مستانه بر این خانه دگر بار بمیرم

۱۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

تعبیر

بلبل سرگشته ام از باغ و بستان می رود

لاجرم بر آه و افغان دامن افشان می رود

نرگس شهلای من بر خواب وصلی بی ثمر

راست چون بیدان مجنون زار و لرزان می رود

آتش عشقی که ما را برد بر مهراب خون

ترسم ای دل باز گردد چون که آسان می رود

از حریم خانه و بت خانه بربستم چو بار

خانه ویران و از این ویرانه بنیان می رود

وای از این پر بسته طایر چون که بر دام و قفس

گر بماند زخم صیاد تیر و پیکان می رود

قحط عشق و نام و نان و لیلی و فرهاد هاست

این بلای خانه سوزان کی ز کیهان می رود

بلبل سر گشته آخر باز گردد سوی اوج

این همان تعبیر باشد چون زمستان می رود

۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غمگسار

ای که بر زلف پریشان چو قرارم باشی

یار من باشی و هر لحظه شکارم باشی

ای که بر خال لبت هست جهانی به خضوع

چون یکی مونس جان و همه یارم باشی

منم آن سوخته از هجر تو بر نیمه شبی

جای آتش چو یکی اشک کنارم باشی

من که مهجورم و خو کرده دلم بر غم هجر

کی رسد تا که بر این کلبه نگارم باشی

بوسه ای بس چو مرا از لب دردانه تو

که بر این بوسه چنان باز بهارم باشی

من که معشوق پرستم چه غم اززخمه هجر

چشم دارم که بر آن دفع خمارم باشی

کرده ام توبه دگر می نخورم بی رخ تو

چند خواهم که بر این غم چو گسارم باشی

۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

گهوار قو

ساقی ام بار دگر می خانه شد پر های و هو

کی مرا آری نگارم مست و شیدا پیش رو

چشمه چشم مرا چون سیل می بارد کنون

چند خواهی چشمه دل چون کنی آب وضو

من به لالای شب هجران چو سرمستم ببین

خفته بر دامان هجران نه که بر گهوار قو

گه به جانم آتش عشقش بسوزاند مرا

گاه بر یک شعله دارم من بهشت آرزو

نیشخندم می کنند هر دم مرا این مردمان

چون کنم با تار مویش من به شب ها گفتگو

گر به دامان خیالم سر زند یک شب مرا

می کنم تر چشم دل را از نگاه ماهرو

قسمتم از عمر بی حاصل نشد جز زخمه ای

تا ز سوز زخمه سازم نغمه ها از هجر او

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

کوشش بی جا

هر که را بر خط و خالت به تماشا باشد

مست و شیدا چو بر این دایره رسوا باشد

دل که بر خال لبت مست به می خانه شود

چون به محراب رود شاهد و شیدا باشد

همه دریاست مرا دیده پی ات باز بیا

چو تو را میل دلی این همه دریا باشد

از غم هجر تو بر می کده دیوانه منم

کو کجا لیلی عاشق که هویدا باشد

ساقی و مستی و پیمانه و این دیده رند

تا کجا دل پی کامت به تمنا باشد

من و انکار غم هجر تو و خال لبت

دل من هر چه کند فتنه و غوغا باشد

بنده عشقم و بر مستی و پیمانه به شوق

پیرم و هر چه کنم کوشش بی جا باشد

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۳۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

پرستار

از نقش تو مدهوشم و بر میکده هوشیار

بر خال لب لعل تو دل گشته به گلزار

هر دیده پی ات گشته به محراب چو غرقاب

بر نقش رخت گشته دل و دین سر پیکار

از روی تو صد فتنه فتد بر دل تب دار

آرد دل بیمار مرا در پی گفتار

دردی و یکی نوشه درمان چو بر این تن

بر چشمه این دیده کشی ثرمه تیمار

بر جلوه شهبازی و بهر خم زلفت 

خشنود و بر ون طره چنان زاز و گرفتار

آری منم و مستی و پیمانه و ساقی

تا بوده مرا فتنه چشم تو پرستار

بر نقش تو مدهوشم و بر میکده هوشیار

بر شهد شرابت همه پر شورم و سرشار

۱۶ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بت رعنا

سلطان جهانم من و این خویش هویدا نکنم

بر بام جهان هم طلب از آدم و حوا نکنم

بر طالع سرگشته چنانم همه عمری که مپرس

دانم که بر این چرخ چرا جز به مدارا نکنم

من شاهد شعر و شرو شورم چو به مکتب

با این همه از عهد تو بگسستم و پروا نکنم

شمعم من و بر گردش پروانه وش خویش

از آه جگر سوختگان هیچ تمنا نکنم

بر چشمه ساقی چو  شوم از سر مستی

بر اشک و غم و زخمه شکیبا نکنم

بر عمر عزیزی که رود نیست تاسف

حکمیست بر آن ناله و غوغا نکنم

بر سر چو بود تاجی و دستی چو به مینا

سلطان جهانم چو طلب از بت رعنا نکنم

۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

کام👉

ای ساقی مستان که دهی شرب مدامم

چندیست بر این می کده از نوشه خمارم

بر طره گیسوی بتان چشم چرانم

جز باده و پیمانه می نیست کنارم

بر می کده ساقی بچشان نوشه لعلش

لب می گزم آن دم که برد باز قرارم

آن دم که شوم مست به یک جرعه امید است

بر زلف کمندش به دمی دست برارم

افسون می لعل لبش باد حرامم

گر جان همه بر پای لبش من نگذارم

ای ساقی مستان که ز افسون تو مستم

بی مستی پیمانه چو پیش آر نگارم

مستان همه بر کرسی می خانه عزیزند

کو ساغر نابی که بر آن کام برارم

۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غم عشق...👉

ای دل ز چه بر غم تو هم آغوش شدی 

چه به سر آمدت از عشق فراموش شدی

چون یکی بلبل خوشخوان و غزلخوان چو به دام

چه شد از دام برون گشتی و خاموش شدی

باز بر بوسه می توبه شکستی و بر آن

طلب عشق چوکردی همه مدهوش شدی

همه شب باز به بالین تو بودش ساقی

چون ز جور ای دلکم این همه مغشوش شدی

وای بر عشق ندارد چو وفا بر اهلش

که تو بر عشق چنین زار و بر آغوش شدی

بر مزارت دلکم خفته دو صد عاشق زار

که تو بر رنج غم عشق کفن پوش شدی

دیده را لایق سیلاب  شدن نیست تو را

چه بلایی که بر آن این همه پر جوش شدی

۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بعد از این

بعد از این بر غم دل رو چو به میخانه کنم

همچنان بندگی می چو به پیمانه کنم

بعد از این آه بر آرم چو به مهراب دعا

غرق صد بار گنه توبه رندانه کنم

بوسه بر لعل لبش باز حلال است مرا

آه اگر بر لب او خدمت جانانه کنم

همچو فرهاد زنم ناله شبگیر به کوه

بام دنیا همه بر تیشه چو ویرانه کنم

خواجه را گو که متاب از من می خانه نشین

من که بر پای طلب عشق چو افسانه کنم

شهره بر شهر منم کز دو جهان نیست غمی

بعد از این زخمه دل بر لب پیمانه کنم

من که بد نامم و بر دخمه ویرانه خویش

بعد از این توبه خود گوشه کاشانه کنم


۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

خواب مستی

شبی را بی می و مستی چو رفتم سوی می خانه

ندیدم من یکی هوشیار چو بر مهراب این خانه

یکی مست از می مینو بدیدم غرقه بر دامن

و آن یک دامن ساقی گرفته زار و طفلانه

یکی دیگر غزل خوان و یکی حیران و سرگردان

نبودش رشته عقلی چو بر مینوی پیمانه

خلاعق هر که بر سویی روان بودش چو بر مستی

بر این آشفتگی بودش جهانی مست و دیوانه

من اما وصله ناجور چو بر این خانه وحشت

به ساز و سوز و بر شورم چو بودم رند و بیگانه

گرفتم پرتو نوشی چو از لعل لب ساقی

بر آوردم دل از خواب یکی صد ساله مستانه

چو بودم مست می آن دم شدم فارغ ز هر شری

جهانی خرم و جانی چو زادم من ز پروانه

۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۲۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

رشته پیمان

بی باده هم امشب را ساقی پر از سازم

بر سوز غمم امشب شیرین و پر آوازم

ساقی چو به امشب را مشکن دل دلتنگم

بر جلوه شهنازش عمریست که می تازم

من بلبل بر دامم یک لحظه نیاسایم

بر دام و چو بر دانه بر اوج چو بنوازم

بر سوز دل انگیزم سازیست عجب پر شور

چون مرغ چمن هر دم بر نغمه دل نازم

پیری و چو رسوایی بر باده و بر مستی

من مرد ره عشق و بر جلوه شهبازم

بر فتنه جادویش عهدیست مرا با وی

تا رشته این پیماناز دوش نی اندازم

من از لب می گونش نوشی طلبم هر دم

بر چنگ و چو بر سازش هجران چو بر اندازم


۰۹ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

بیداد

دگر از زخمه غم هم پره از بیدادم

همره دل چو بر این زخمه زغم بر بادم

چنگ عشقم من و بر زخمه سازم چو هنوز

روزگاریست بر این نغمه پر از فریادم

جان همه زنده ز عشقیست خدایی مارا

که بر این عشق چنان تا به ابد دلشادم

من که شیرینم و بر تیشه فرهاد به زخم

به خدا بر دو جهان شهره هر قنادم

نقش هر بت کده و می کده و کعبه منم

چو به هر جرعه می تیشه هر فرهادم

بنده عشق منم چون به یکی نقطه خال

فتنه ها زیر و زبر کرد همه بنیادم

قصر آمال به می خانه چو بودش عمری

ساقی ام داد مرا جام سلامت بادم


۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

داغ عشق

پیرم و بر عشق گاهی دیده رسوا می کنم

خاطر از لاله رخان گاهی چو شیدا می کنم

چون به یک ساز غزل هم این و هم آن می کنم

چشم اختر را ببین بی باده دریا می کنم

با همه مستی و رندی دارد این دل داغ عشق

با همین آزردگی آشوب و غوغا می کنم

من به داغ عشق هر دم سوزم و اما هنوز

کام شیرین است گاهی چون شکیبا می کنم

گر مرا دل طفل باشد گه چنان پیر و علیل

تا درونم عشق باشد جان تقاضا می کنم

گر نه جسمی ماند و نه جان زدست روزگار

جویبار اشک آن دم من هویدا می کنم

پیرم وبر عشق گاهی چون خدایی می کنم

کعبه را ماوای مستان پر ز حورا می کنم



۰۸ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

غم هجر

در غم هجر تو کس نیست چو من افسانه

مست و آشفته روم باز چو بر می خانه

گر رسد دست مرا بر سر زلفین تو باز

توبه خواهم که نبویم چو لب پیمانه

طلب کام چو از زلف پریشان خواهم

که به سودای تو کردم همه دل دیوانه

منم و گوشه می خانه و سودای رخت

بعد از این شمعی و من گرد تو چون پروانه

همچو مرغی به قفس قصه هجران خوانم

به امیدی که مرا صید کنی جانانه

عاشق و مست و چو بر خرقه آلوده منم

ناکسم گر ببرم شکوه چو بر بیگانه

در غم هجر تو جانیست به دام آلوده

آه اگر پای کشم از هوس پیمانه


۰۷ شهریور ۹۶ ، ۰۷:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

چشمه عرفان

پیمانه اگر حاجت هر شاه و گدا بود

بر بوسه آن سرزنش اهل وفا بود

می خانه اگر محفل هر حور و پری بود

بیگانه ز هر مهر و مه و پر ز ریا بود

می خانه اگر حجب و حیایش چو به می بود

هر سرو و سمن را پی اش انگشت نما بود

می خانه اگر بود چو بر چشمه عرفان

بر بام فلک مرغ خرد نغمه سرا بود

می خانه اگر فکر دل آزاری من بود

کارش همه بر خنجر و بر ظلم و جفا بود

می خانه و مینوی من و غمزه جادو

بر کرسی آن سرو قد قامت ما بود

بر طاعت می مزه تقوا چو چشیدیم

دل را همه بر بندگی اش پر ز صفا بود


۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۹:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

تاوان عشق

ای دیده فشان اشک که یاران همه رفتند

پابند به پیمان و چه آسان همه رفتند

تاوان یکی عشق به یوسف نه زلیخا

کز هجر رخش زار و به هذیان همه رفتند

هر جا پره از آه و فغان بود بر این کوی

معبود و چو معشوق پریشان همه رفتند

از دیده چو اشکت بفشان از سر مژگان

بر راه و چو بر دام شکاران همه رفتند

عمریست که بر سر بنهم تاج خدایی

بر کاخ فلک تاج گذاران همه رفتند

یارب چه شکوهیست بر این بام جهان بین

چندان که به یک نغمه هزاران همه رفتند

افسوس که بر نغمه و بر ساز و چو بر شور

مردند چو مردان و چو یاران همه رفتند

۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

سجده عشق

دل ز جام جم تو پر زشراب است هنوز

چشم خمار مرا چشمه آب است هنوز

طره زلف تو را گردش هر روز و شب است

عمر بر باد مرا حال خراب است هنوز

من همان پیر خرابات و چو بر رنج خمار

رو به هر کعبه مرا بام سراب است هنوز

بر خیالت همه شب نشعه ز هجران رخت

سر کنم بر می و مستی که عذاب است مرا

بار غم می شکند جام می ام از پی هم

چو به هر طره تو را گوهر ناب است هنوز

منم و فتنه خال لب لعلت که هنوز

با همه رنج خماری به عتاب است هنوز

بر نمازم رخ ماهت چو زنم سجده عشق

که دل از طاعت تو بر تب و تاب است هنوز

۰۶ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دلنوشته ها ۵

گاه عشق را مرده خواستیم 

گاه غمگین

بی هیچ مرزی بر قلب هم فرمان راندیم

اکنون دیریست که ترانه هایمان غمگین تر از آنند که میان خیل مردمان شنیده شوند




آری من آن ذهن حیله گرانه تورا 

وآن لبخند های تیز و برانت را 

همه را دوست داشتم 

برای این شرمگینم و اندوه ناک



عشق گاه تاریک است و گاه گس

و سهم من از آن شاید اندوهیست فقط

که میانه راه زمزمه میشود




عشقت را عشق رازناکت را خشمناک تر از همیشه چون خنجری بر قلبم فرود آر 

من مسلول تر از آنم که تاب 

ستیزانه تو را داشته باشم




نه لبخندی

نه ترانه ای

نه حتی بوسه ای

تمامی روز را در چشمان روشن سکوت گذراندیم بی هیچ کلامی

دنیای ما دنیای تهی و خاموش ما 

چه بیهوده نجواگر نفس های من و توست






۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۵۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

دلنوشته . . . . . .های من

در جهانی که بی رحم است و خشن 

من حقیقت عشق را پاس داشته ام

آیا این سزای من است که همه شب گوش بسپارم 

به همهمه قول های دلپذیر و فریبهای رنگارنگ

اگر چنین است نفرین بر عشق و نفرین به هر چه مقدس استه


۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

در کار جهان

بی روی رخ دوست ز میخانه نه نام است

زان رو که چو بی روی رخش باده حرام است

میخواره ومست وچو به یک باره نظرباز

پیمانه ما پر ز می و باده به کام است

چون پیر مغان باشی و بر کنج خرابات

بر صومعه و میکده هم پای به دام است

درویش که امروز به میخانه غلام است

فردا چو به میخانه رسد مست مدام است

در میکده مست و چو به مسجد همه زاهد

در کار جهان خلق چو انگشت به کام است

کس نیست به میخانه یکی مست و نظرباز

در خانه ساقی تو بگو ننگ کدام است

سلطان جهان باشی و بر کرسی شاهان

چون مست به میخانه شوی کار تمام است

۰۴ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۰۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

حال خراب

مرحبا ای دل که شیرین سوی فرهاد آمدی

با چنین دلدادگی با داد و فریاد آمدی

آمدی اما چو بر این خانه و حال خراب

سینه چون بر آتش و بر حال ناشاد آمدی

با دل خون گشته از هجران و بر آه و فغان

همچو مرغی چون به صید و دام صیاد آمدی

بس شکایت ها چو دارد دیده از سبلاب غم

با همه آشفتگی ها چون پریزاد آمدی

سینه مالامال درد و نیست یک دم مرهمی

بر طر یق عشق بازی به چه استاد آمدی

سوی من عصیان چو کردی سوخت بر می خانه دل

لاجرم بر نقش عصیان پر ز بیداد آمدی

آمدی جانم به قربانت ولی دیر آمدی

با همه شیرین و با من بر سر داد آمدی


۰۳ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۳۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

صید شکار

امشب از بوسه می مست و خمارم تو مبین

پی شیرین و چو بر تیشه به دامم تو مبین

من و پیمانه چو امشب سر زوقیم و صفا

چو به یک بوسه آن زار و نزارم تو مبین

منم و کنج خرابات و چو بر صید غزال

مرد رند و چو پی صید شکارم تو مبین

همه آفاق پی ام گشته غزل خوان چو به دشت

چون یکی بلبل احزان به مزارم تو مبین

من همان پیرم و بر خانه ساقی به نماز

همچو خواجه چو مرا بر لب جامم تو مبین

چو مرا بخت شود یار بر این گردش چرخ

منم آن وحشی بر دام چو رامم تو مبین

می کشم زخمه مستی و خماری چو به دوش

با همه مستی ام از عشق فرارم تو مبین

۰۳ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۲۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری

فرهاد تر از من

 کس نیست بر این خانه چو فرهاد تر از من

بر ناله و غم نیست چو کس داد تر از من

چندیست به می خانه کنم داد ز هجران

مجنونم ولیلی شده فرهاد تر از من

هر شب منم و مستی و این کنج خرابات

کو دیوانه تر از این من و ناشاد تر از من

نشنیده چو کس ناله و افغان مرا باز

یاری به کجا دیده پریزاد تر از من

بر طره مویی شده کار دل من زار

او صید و بر این دام چو صیاد تر از من

گفتم چو به ساقی که علاجم لب قندیست

گفتا به منش کیست چو قناد تر از من

چون مرغ گرفتارم و فریاد بر آرم

کس نیست بر این می کده آزاد تر از من

۰۲ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۵۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضوان عسکری