ای که بر زلف پریشان چو قرارم باشی

یار من باشی و هر لحظه شکارم باشی

ای که بر خال لبت هست جهانی به خضوع

چون یکی مونس جان و همه یارم باشی

منم آن سوخته از هجر تو بر نیمه شبی

جای آتش چو یکی اشک کنارم باشی

من که مهجورم و خو کرده دلم بر غم هجر

کی رسد تا که بر این کلبه نگارم باشی

بوسه ای بس چو مرا از لب دردانه تو

که بر این بوسه چنان باز بهارم باشی

من که معشوق پرستم چه غم اززخمه هجر

چشم دارم که بر آن دفع خمارم باشی

کرده ام توبه دگر می نخورم بی رخ تو

چند خواهم که بر این غم چو گسارم باشی