دل ز جام جم تو پر زشراب است هنوز
چشم خمار مرا چشمه آب است هنوز
طره زلف تو را گردش هر روز و شب است
عمر بر باد مرا حال خراب است هنوز
من همان پیر خرابات و چو بر رنج خمار
رو به هر کعبه مرا بام سراب است هنوز
بر خیالت همه شب نشعه ز هجران رخت
سر کنم بر می و مستی که عذاب است مرا
بار غم می شکند جام می ام از پی هم
چو به هر طره تو را گوهر ناب است هنوز
منم و فتنه خال لب لعلت که هنوز
با همه رنج خماری به عتاب است هنوز
بر نمازم رخ ماهت چو زنم سجده عشق
که دل از طاعت تو بر تب و تاب است هنوز