بی روی رخ دوست ز میخانه نه نام است

زان رو که چو بی روی رخش باده حرام است

میخواره ومست وچو به یک باره نظرباز

پیمانه ما پر ز می و باده به کام است

چون پیر مغان باشی و بر کنج خرابات

بر صومعه و میکده هم پای به دام است

درویش که امروز به میخانه غلام است

فردا چو به میخانه رسد مست مدام است

در میکده مست و چو به مسجد همه زاهد

در کار جهان خلق چو انگشت به کام است

کس نیست به میخانه یکی مست و نظرباز

در خانه ساقی تو بگو ننگ کدام است

سلطان جهان باشی و بر کرسی شاهان

چون مست به میخانه شوی کار تمام است