از کتاب یادم کن امشب
خنجر مژگان یارم دلنواز و دلنشین
قصد جانم می کند بر خنجر خود نازنین
تا مرا آرد به لب جانم به هر ناز و نواز
می برد بر زلف خود جانم به رب العالمین
نازمش یارم که ناز است و نغذ و نازنین
یک جهان بر دام ماند چون شکاری بر کمین
بر شب تارم مرا گاهی چنان است و چنین
یار ما بر زلف مشکینش بُود هر طره چین
نیست بی روی رخش بزمی چنان بر خوان ما
زلف معشوقی ندیدم اینچنینش خوشه چین
دل به داغ عشق و بر چشمک چرانی سوی یار
چشم اختر هم بتابد از فروغش چون نگین
کام ما را بر شراب هجر تلخش می کند
این غزال از خال لعلش بر عذابم اینچنین