ای عشق تو همواره دلپذیری

چون آواز چکاوکان در شام گاهان

اما ترسم از دست دادن تو نیست

از رو یا ییست که بی اندازه روشن است در خواب هایم




با خاطره ها پیش می روم

در رویا ها نهان میشوم

و در میان فوج زندگان چون مهی خاکستری

رو به خاموشی می گذارم

نه رویایی   نه خاطره ای    ونه حتی زمزمه ای

دیگر بر لبانم جاری نخواهد شد

وقلب من دیگر بار نخواهد لر زید

من چون سایه ای در میان آرزو ها جا مانده ام




این واپسین لحظه ها در سایه سار درختان تاک

و عطر باران خورده خاک پرسه خواهم زد

عشق از تو هدیه ایست

و این برایم تسلیست در دنیایی که نابودی  با همه چیز است



من نه موجی گذرا بر دریای افکارم

نه آهی بر بوسه های زهر آلود عشقی مقدس

تنها ترانه ای دست آموزم

که میان فوج فاجعه آسودگی می خواهد