از کتاب شیدایی
آشیان سوختگان را غم پروازی نیست
پر پروازی اگر هست هم آوازی نیست
کاروان پیش و بر این قافله سالاری نیست
تخت شاهی و بر آن شاهد شهنازی نیست
گنه از چشم نظر باز من بی پرواست
که به سر شور و نه دل یاور دمسازی نیست
جز مزار غم و بر دیده من نقش کبود
به گمانم که دگر سوختنم سازی نیست
دم ز نای غم من قافیه می پردازد
که بر این نقش تو را قافیه پردازی نیست
دلکم گه سر نازی و گهی سوی نیاز
وه همان به که تو را صورت طنازی نیست
بلبلان را همه بر دار فلک در رقصند
چند و چون فلک ای مرغک من بازی نیست