از کتاب صدای سخن عشق
یارب غم ما کو که ز غمنامه بمیریم
بر زخمه این دل چو به ویرانه بمیریم
آشفته و حیران ز خود افسانه بسازیم
وانگه همه بر ماتم افسانه بمیریم
بر آه جگرسوز و بر این پهنه گیتی
چون شمع بر این گردش پروانه بمیریم
ای دل دو سه پیمانه بنوش از سر مستی
تا باز بر این گوشه می خانه بمیریم
عهدیست میان من و ساقی که یک امشب
جان بر کف ومی بر لب و مستانه بمیریم
می آر مرا ساقی می خانه که امشب
ما را نه چراقیست که بر خانه بمیریم
تا هست بر این دیده دو سه جرعه اشکی
ساقی بفشان دیده و دردانه بمیریم