از کتاب شیدایی
ساقیا باده ز پیمانه رضوانم ده
که مریدانه تمنای وصال آمده ام
آخر ای دلشکن از سینه پر آه و فغان
سر شوریده پی وصف جمال آمده ام
تشنه می میرم و بر چشمه خون سیرابم
من که شرمنده ز وصفش کر و لال آمده ام
جز رخ دوست نبینم به هر آیینه عشق
که به هر خط و نشانش به سوال آمده ام
خط زنگار لب و نسخه جادوی رخش
اینچنین اشک فشان بر خط و خال آمده ام
یک جهان شعر وبر این سینه همه داغ جگر
سینه سوز و همه پر آه وملال آمده ام
خواهمش میل وصالش که در او آویزم
من که عمری همه بر صید غزال آمده ام