برگرفته از کتاب صدای سخن عشق

از هجر تو میخانه نشین گشتم و مخمور    

هم دیده سیه گشته همی تن همه رنجور

آشفته  چو مویم همه  بر سلسله مویت

خواب از خُم و مستانه تر ازشیرۀ انگور

شب را همه  بر کنج خرابات به مستی  

سر می کنم  از خیل  خیالت همه مأجور

هم دردی و درمان و طبیبان پی مرهم     

زین درد مرا گشته  طبیبان همه  مهجور

بر خال سیه گشته دل ودین همه رسوا  

جان هم  ز می دیدۀ مستت  سر مسرور

برچشمۀ این دیده روان حسرت دیدار    

افسوس کّرم نیست مرا در شب  دیجور

نوشم ز خُم  لعل تو مستانه ترین می    

تا خدمت  جان می کندم  این تن رنجور