برگرفته از کتاب صدای سخن عشق

دوش بر زخمۀ دل یار کنار آمده  بود   

طاق ابرو به  اشارت  پی  یار آمده بود

دوش برخواب مرا قصۀ شیرین می گفت   

خواجه کز دلبریش دل به شکارآمده بود

با منش دیده زسرمستی دل سیر نخفت   

نوش جانش که چنین خواب وخمارآمده بود

آفرینش همه باد این بت بیگانه پرست  

کزفروغش مه وخورشید چو تارآمده بود

رهزن عقل که باخود بردش هوش وهواس     

این  چنین پیر به شبگردی یار آمده  بود

می و میخانه و سوزغم این زخمۀ نو 

این چنین  بود که یارم به  فرار آمده بود

آنچه نایافته گنج سخن و گوهر عشق    

کس ندانست که این را به چه کارآمده بود